🪐پارت6🪐
🪐پارت6🪐
(فردا صبح🙂)
نامجون: یه نفس خوشبو میخورد به صورتم چشام رو باز کردم دیدم ات کنارم هست بدون اینکه بیدار شه رفتم حموم و رفتم پایین صبحونه اماده کردم و امدم داخل اتاق ات
ات: خوابیده بودم حس میکردم یه پشه داره میرع داخل دماغم دستم رو کشیدم رو دماغم و اونطرفی شدم بازم همون جوری میشدم یه اووف بلند کشیدم و چشام رو باز کردم دیدم نامجون جلومه
نامجون: صبحت بخیر عزیزم
ات: تو تو داشتی من اذیت میکردی الان حسابت میرسم
نامجون: پاشد و افتاد دنبالم بعد از کلی دنبال کردن رفتیم و صبحونمون رو خوردیم و رفتم دفتر
ات: اووف امروز با همه ی روزام فرق داشت خیلی خوشحال بودم بهتره غذا بپزم و ببرم برای نامجون
نامجون: باید زنگ بزنم به جین تا بیاد و باهاش حرف بزنم
(ویو جین)
جین: سلام نامجون خوبی
نامجون: نه هیونگ اصلا خوب نیستم
جین: چیشده مشکلی پیش امده
ات: برای نامجون غذا درست کردم یه لباس خوشکل گل گلی هم پوشیدم و رفتم شرکت امدم برم داخل دیدم نامجون داره میگه
نامجون: راستش من عاشق ات هستم اما چطور میتونم باهاش زندگی کنم در صورتی که خوهرش و پدر مادرش بخاطر من مردن چطور میتونم اینجور زندگی کنم
ات: چی نه نه نامجون داره چی میگه امکان نداره همچین چیزی نمیشه
جین: خوب بهش نگو اون قضیه مال چند سال قبله سوجین ات رو به تو سپرد تا از ات مراقبت کنی و تو هم این کارو کردی
نامجون: نه نمیتونم این قضیه عذابم میده نمیتونم این کارو با ات کنم صبح تا عصر دعا میکنه که قاتل خانوادش رو پیدا کنه و نمیدونه کسی که عاشقشه قاتله
ات: نه نمیشه این امکان نداره ظرف غذا از دستم افتاد و دویدم رفتم خونه
جین: این صدای چی بود
نامجون: این غذا چیه
خانم ون این غذا رو کی اورد
خانم ون: یه خانم که لباس مشکی گل گلی پوشیده بود و موهاش مشکی بود
نامجون؛ نه اون ات بوده نه باید فوذا برم دنبالش
ات: امدم خونه اصابم خیلی داغون بود همه چی روزدم شکوندم رفتم و داخل گاو صندوق نامجون تفنگش رو برداشتم امدم خودم رو بکشم که......
🥴🙂🫥
لسلاید دوم لباس ات💕
(فردا صبح🙂)
نامجون: یه نفس خوشبو میخورد به صورتم چشام رو باز کردم دیدم ات کنارم هست بدون اینکه بیدار شه رفتم حموم و رفتم پایین صبحونه اماده کردم و امدم داخل اتاق ات
ات: خوابیده بودم حس میکردم یه پشه داره میرع داخل دماغم دستم رو کشیدم رو دماغم و اونطرفی شدم بازم همون جوری میشدم یه اووف بلند کشیدم و چشام رو باز کردم دیدم نامجون جلومه
نامجون: صبحت بخیر عزیزم
ات: تو تو داشتی من اذیت میکردی الان حسابت میرسم
نامجون: پاشد و افتاد دنبالم بعد از کلی دنبال کردن رفتیم و صبحونمون رو خوردیم و رفتم دفتر
ات: اووف امروز با همه ی روزام فرق داشت خیلی خوشحال بودم بهتره غذا بپزم و ببرم برای نامجون
نامجون: باید زنگ بزنم به جین تا بیاد و باهاش حرف بزنم
(ویو جین)
جین: سلام نامجون خوبی
نامجون: نه هیونگ اصلا خوب نیستم
جین: چیشده مشکلی پیش امده
ات: برای نامجون غذا درست کردم یه لباس خوشکل گل گلی هم پوشیدم و رفتم شرکت امدم برم داخل دیدم نامجون داره میگه
نامجون: راستش من عاشق ات هستم اما چطور میتونم باهاش زندگی کنم در صورتی که خوهرش و پدر مادرش بخاطر من مردن چطور میتونم اینجور زندگی کنم
ات: چی نه نه نامجون داره چی میگه امکان نداره همچین چیزی نمیشه
جین: خوب بهش نگو اون قضیه مال چند سال قبله سوجین ات رو به تو سپرد تا از ات مراقبت کنی و تو هم این کارو کردی
نامجون: نه نمیتونم این قضیه عذابم میده نمیتونم این کارو با ات کنم صبح تا عصر دعا میکنه که قاتل خانوادش رو پیدا کنه و نمیدونه کسی که عاشقشه قاتله
ات: نه نمیشه این امکان نداره ظرف غذا از دستم افتاد و دویدم رفتم خونه
جین: این صدای چی بود
نامجون: این غذا چیه
خانم ون این غذا رو کی اورد
خانم ون: یه خانم که لباس مشکی گل گلی پوشیده بود و موهاش مشکی بود
نامجون؛ نه اون ات بوده نه باید فوذا برم دنبالش
ات: امدم خونه اصابم خیلی داغون بود همه چی روزدم شکوندم رفتم و داخل گاو صندوق نامجون تفنگش رو برداشتم امدم خودم رو بکشم که......
🥴🙂🫥
لسلاید دوم لباس ات💕
۲۰.۳k
۱۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.