🪐پارت5🪐
🪐پارت5🪐
نامجون: ات خیلی ناراحت بود باید کاری کنم که حالش بهتر شه
ات: داخل اتاقم نشسته بودم و گریه میکردم نامجون امد داخل و گفت
نامجون: ات بیا بریم بیرون هوا بخوریم
ات: نمیخوام
نامجون: ات لطفا بیا بریم
ات: باشه برو بیرون تا اماده شم
نامجون: باشه
ات: نامجون رفت بیرون رفتم یه لباس پولکی از داخل کمدم برداشتم و پوشیدم یه کلاه هم گذاشتم سرم و موهام هم ریختم دور گردنم حوصله ی ارایش کردن رو نداشتم یه رژ ساده زدم و رفتم بیرون
نامجون: داشتم از پله ها میرفتم پایین دیدم ات هم امد کنارم داشت از پله ها میومد پایین یه پاش لیز خورد و داشت میوفتاد و دست گرفتم زیر کمرش و گرفتمش
ات: پاهام لیز خورد داشتم از پله میوفتادم که نامجون دستشو دور کمرم حلقه کرد و گرفتم چند ثانیه داخل بغلش موندم و باهم چش تو چش شدیم (صحنه فیلم هندی میشود😂😂😂😂)
نامجون: ات رو گرفتم بو عطرش داشت دیونم میکردم خیلی خوب بود هر وقت ات رو میبینم یاد خواهرش میوفتم خیلی خوشکله
ات: اهمم اهمم دیگه بسه بریم
نامجون: ارع بریم🥴
ات: میشه بریم ساحل
نامجون: باشه
ات: رسیدیم ساحل خیلی خوشکل بود خورشید داشت غروب میکرد از ماشین پیاد شدم و رفتم داخل ساحل و دویدم سمت اب یه موج بزرگ امد و خیسم کرد
نامجون: ات انگار خیلی ناراحت بود دوید و رفت سمت اب و خیس شد رفتم پشت سرش وایسادم و گفتم خودتو خالی کن
ات: هااااااااااااااا یاااااااا(به منظور جیغ زدن) خسته شدم خسته شدم از اینکه نمیتونم قاتل خانوادم رو پیدا کنم از اینکه نمیتونم ازاد باشم خداااااااااااا خسته شدم هق هق
نامجون: ات داشت داد میزد نمیدونست که قاتل خانوادش کنارش هستم هق هق داشت گریه میکرد کنترلمو از دست دادم و بوسیدمش
ات: داشتم گریه میکردم دیدم نامجون امد جلوم و منو بوسید دیگه نمیتونستم چیزی بگم و خودمم همراهیش کردم
نامجون: یک دقیقه همش داشتم میبوسیدمش بعد از اینکه ولش کردم یه نگاه کوچیک بهم انداخت و بغلم کرد
ات: کنترلمو از دست دادم و نامجون رو بغل کردم با اینکه میدونستم خواهرم و نامجون عاشق هم بودن من هم عاشق نامجون شدم
نامجون: ات بیا بریم بشینیم اونجا
ات: رفتیم و نشستیم رو خشکی نامجون رو بغل کردم و گفتم برام در مورد خواهرم توضیح بده
نامجون: خوب خواهرت........(دیگه قسمتی که نامجون صبحت میکنه رو نزاشتم🙃)
نامجون؛ بعد از ساحل رفتیم رستوران و شام خوردیم ات مست کرده بود اوردمش خونه و بردمش داخل اتاقش و گذاشتمش رو تخت امدم برم بیرون دستم رو گرفت و گفت تنهام نزار منم رفتم و کنارش خوابیدم ....
(اسلاید دوم لباس ات✨)
نامجون: ات خیلی ناراحت بود باید کاری کنم که حالش بهتر شه
ات: داخل اتاقم نشسته بودم و گریه میکردم نامجون امد داخل و گفت
نامجون: ات بیا بریم بیرون هوا بخوریم
ات: نمیخوام
نامجون: ات لطفا بیا بریم
ات: باشه برو بیرون تا اماده شم
نامجون: باشه
ات: نامجون رفت بیرون رفتم یه لباس پولکی از داخل کمدم برداشتم و پوشیدم یه کلاه هم گذاشتم سرم و موهام هم ریختم دور گردنم حوصله ی ارایش کردن رو نداشتم یه رژ ساده زدم و رفتم بیرون
نامجون: داشتم از پله ها میرفتم پایین دیدم ات هم امد کنارم داشت از پله ها میومد پایین یه پاش لیز خورد و داشت میوفتاد و دست گرفتم زیر کمرش و گرفتمش
ات: پاهام لیز خورد داشتم از پله میوفتادم که نامجون دستشو دور کمرم حلقه کرد و گرفتم چند ثانیه داخل بغلش موندم و باهم چش تو چش شدیم (صحنه فیلم هندی میشود😂😂😂😂)
نامجون: ات رو گرفتم بو عطرش داشت دیونم میکردم خیلی خوب بود هر وقت ات رو میبینم یاد خواهرش میوفتم خیلی خوشکله
ات: اهمم اهمم دیگه بسه بریم
نامجون: ارع بریم🥴
ات: میشه بریم ساحل
نامجون: باشه
ات: رسیدیم ساحل خیلی خوشکل بود خورشید داشت غروب میکرد از ماشین پیاد شدم و رفتم داخل ساحل و دویدم سمت اب یه موج بزرگ امد و خیسم کرد
نامجون: ات انگار خیلی ناراحت بود دوید و رفت سمت اب و خیس شد رفتم پشت سرش وایسادم و گفتم خودتو خالی کن
ات: هااااااااااااااا یاااااااا(به منظور جیغ زدن) خسته شدم خسته شدم از اینکه نمیتونم قاتل خانوادم رو پیدا کنم از اینکه نمیتونم ازاد باشم خداااااااااااا خسته شدم هق هق
نامجون: ات داشت داد میزد نمیدونست که قاتل خانوادش کنارش هستم هق هق داشت گریه میکرد کنترلمو از دست دادم و بوسیدمش
ات: داشتم گریه میکردم دیدم نامجون امد جلوم و منو بوسید دیگه نمیتونستم چیزی بگم و خودمم همراهیش کردم
نامجون: یک دقیقه همش داشتم میبوسیدمش بعد از اینکه ولش کردم یه نگاه کوچیک بهم انداخت و بغلم کرد
ات: کنترلمو از دست دادم و نامجون رو بغل کردم با اینکه میدونستم خواهرم و نامجون عاشق هم بودن من هم عاشق نامجون شدم
نامجون: ات بیا بریم بشینیم اونجا
ات: رفتیم و نشستیم رو خشکی نامجون رو بغل کردم و گفتم برام در مورد خواهرم توضیح بده
نامجون: خوب خواهرت........(دیگه قسمتی که نامجون صبحت میکنه رو نزاشتم🙃)
نامجون؛ بعد از ساحل رفتیم رستوران و شام خوردیم ات مست کرده بود اوردمش خونه و بردمش داخل اتاقش و گذاشتمش رو تخت امدم برم بیرون دستم رو گرفت و گفت تنهام نزار منم رفتم و کنارش خوابیدم ....
(اسلاید دوم لباس ات✨)
۲۲.۸k
۱۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.