فیک
#فیک
((ℊℴ𝒹𝒻𝒶𝓉ℎℯ𝓇)) ₚₐᵣₜₑ₁
اون دختری مهربون و زیبا بود چشم های درشت بینی کوچکش ولبهای صورتی رنگش واندامش که زیبا ترش کرده بود صدای نازکش و دستای کوچکش اون بسیار زیباو بی نقص بود اون دوران کودکی اش را در پرورشگاه سپری کرد بخاطر اخلاق خوبش پیش همه ی دوستانش محبوب بود او تمام تلاششو میکرد تا به همه کمک کنه حتی به کارکنای پرورشگاه در نگهداری بچه های کوچک کمک زیادی میکرد بعد از یک روز خسته کننده اومد در اتاقش تا کمی استراحت کنه
*اه دختر خسته نشدی تا کی میخوای ادامه بدی؟
باید کمک کنیم به بقیه اونا به کمکمون نیاز دارن
*پس خودت چی میشی؟ اصن به خودت فکر میکنی؟
(سرشو پایین انداخت و با لحن اروم گفت)
مهم نیست
*(ضربه ارومی به کتفش زد) دختره ی احمق
لبخند تلخی زدو گفت خودت حالت خوبه؟
*شاید...
(اومد نزدیک ترشد و دخترکو بغل کرد و گفت)
چیزی شده؟
*درحالی که داشت جلوی. گریه اشو میگرفت با لحن لرزون گفت:اگه قرار باشه تو از اینجا بری چی؟
(لبخندی زد و موهاشو نوازش کرد) قرار نیست جای برم یوری من همینجا کنارت میمونم!
*لازم نیست الکی امیدوارم کنی خودم شنیدیم که یه مرد اومده بود تا سرپرستیتو قبول کنه
چی منظورت چیه؟
*وقتی صبح امدم پیش مدیر که سراغ تورو بگیرم دیدم داشت با یه مَرده حرف میزد
خب؟
*هانا سعی داشت نظرشو عوض کنه و به جای تو یک دختر دیگه ای. رو به فرزندی قبول کنه اما اون روی حرفش موند و نظرشو عوض نکرد
که اینطور....
*من نمیخوام تو از پیشم بری (بابغض)
بیشتر در اغوشش گرفت و گفت
حتی اگر من برم بازم برمیگردم پیشت
*(باگریه) یادته بچه بودیم میگفتیم اگه یه خانواده اومد تا سرپرستیمونو قبول کنه ازش میخوایم تا ما کنارهم باشیم
درحالی که سعی میکرد جلوی گریه شو بگیره گفت:معلومه که یادمه قول میدم حتی اگه رفتم یروزی برگردم پیشت
*قول دادی اگه بزنی زیر قولت میکشمت
باشه باشه قول میدم(با خنده)
~لیا زود باش بیا دنبالم یک نفر میخواد ببینتت
چشم
اولش تعجب کردم ولی فهمیدم همونی که میخواد منو به سرپرستی بگیره ببینه به یوری نگاه کردم که با بغض بهم نگاه میکرد لبخندی زدمو اتاق رو ترک کردم.....
خب میدونم فیکارو دیر میزارم حقم میدم که حمایتم نکنین ولی خب بلاخره ادمین گشادیشو کنار گزاشته وداره فیک مینویسه اونم تو امتحانا پس لطفا حمایتم کنید🥺
اگر بد مینویسم بگید سعی میکنم بهتر بنویسم.....
وبخاطر اینکه دیر اومدم فیک شروع کنم امشب دوپارت میزارم😃
((ℊℴ𝒹𝒻𝒶𝓉ℎℯ𝓇)) ₚₐᵣₜₑ₁
اون دختری مهربون و زیبا بود چشم های درشت بینی کوچکش ولبهای صورتی رنگش واندامش که زیبا ترش کرده بود صدای نازکش و دستای کوچکش اون بسیار زیباو بی نقص بود اون دوران کودکی اش را در پرورشگاه سپری کرد بخاطر اخلاق خوبش پیش همه ی دوستانش محبوب بود او تمام تلاششو میکرد تا به همه کمک کنه حتی به کارکنای پرورشگاه در نگهداری بچه های کوچک کمک زیادی میکرد بعد از یک روز خسته کننده اومد در اتاقش تا کمی استراحت کنه
*اه دختر خسته نشدی تا کی میخوای ادامه بدی؟
باید کمک کنیم به بقیه اونا به کمکمون نیاز دارن
*پس خودت چی میشی؟ اصن به خودت فکر میکنی؟
(سرشو پایین انداخت و با لحن اروم گفت)
مهم نیست
*(ضربه ارومی به کتفش زد) دختره ی احمق
لبخند تلخی زدو گفت خودت حالت خوبه؟
*شاید...
(اومد نزدیک ترشد و دخترکو بغل کرد و گفت)
چیزی شده؟
*درحالی که داشت جلوی. گریه اشو میگرفت با لحن لرزون گفت:اگه قرار باشه تو از اینجا بری چی؟
(لبخندی زد و موهاشو نوازش کرد) قرار نیست جای برم یوری من همینجا کنارت میمونم!
*لازم نیست الکی امیدوارم کنی خودم شنیدیم که یه مرد اومده بود تا سرپرستیتو قبول کنه
چی منظورت چیه؟
*وقتی صبح امدم پیش مدیر که سراغ تورو بگیرم دیدم داشت با یه مَرده حرف میزد
خب؟
*هانا سعی داشت نظرشو عوض کنه و به جای تو یک دختر دیگه ای. رو به فرزندی قبول کنه اما اون روی حرفش موند و نظرشو عوض نکرد
که اینطور....
*من نمیخوام تو از پیشم بری (بابغض)
بیشتر در اغوشش گرفت و گفت
حتی اگر من برم بازم برمیگردم پیشت
*(باگریه) یادته بچه بودیم میگفتیم اگه یه خانواده اومد تا سرپرستیمونو قبول کنه ازش میخوایم تا ما کنارهم باشیم
درحالی که سعی میکرد جلوی گریه شو بگیره گفت:معلومه که یادمه قول میدم حتی اگه رفتم یروزی برگردم پیشت
*قول دادی اگه بزنی زیر قولت میکشمت
باشه باشه قول میدم(با خنده)
~لیا زود باش بیا دنبالم یک نفر میخواد ببینتت
چشم
اولش تعجب کردم ولی فهمیدم همونی که میخواد منو به سرپرستی بگیره ببینه به یوری نگاه کردم که با بغض بهم نگاه میکرد لبخندی زدمو اتاق رو ترک کردم.....
خب میدونم فیکارو دیر میزارم حقم میدم که حمایتم نکنین ولی خب بلاخره ادمین گشادیشو کنار گزاشته وداره فیک مینویسه اونم تو امتحانا پس لطفا حمایتم کنید🥺
اگر بد مینویسم بگید سعی میکنم بهتر بنویسم.....
وبخاطر اینکه دیر اومدم فیک شروع کنم امشب دوپارت میزارم😃
۶۵۲
۰۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.