فیک
#فیک
((ℊℴ𝒹𝒻𝒶𝓉ℎℯ𝓇)). ₚₐᵣₜ₂
اولش تعجب کردم ولی فهمیدم همونی که میخواد منو به سرپرستی بگیره ببینه به یوری نگاه کردم که با بغض بهم نگاه میکرد لبخندی زدمو اتاق رو ترک کردم
~خب ایشون همون دختری هستن که میخواستید ببیندشون اقای جانگ
_اوه بله
لبخندی زدم و سلام کردم اسم من لیا هستم
(ویو جیهوپ : اون دختر بیش از حد خوشگله من از هفته پیش اومدم و وقتی اون داشت با بچه های کوچیک بازی میکرد دیدمش انگار از نزدیک خیلی خوشگل تره اون لبخند قشنگش منو محو خودش کرد)
_منم جانگ هوسوک هستم(با لحن سرد)
ویو لیا:فکرشم نمیکردم کسی که میخواد منو به فرزند خوندگیش قبول کنه انقد جذاب باشه صدای بمش جذاب ترش کرده بود ولی خب از لحنش خوشم نیومد... یعنی این قراره پدره من باشه؟ امکان نداره خیلی جوان به نظر میرسه با صدای هانا به خودم اومدم
~خب برو وسایلتو جمع کن باید با اقای جانگ بری
چی ولی من هنوز با دوستام خداحافظي نکردم
دستاشو توی موهاش فرو کرد ونگاهی به ساعتش کرد وگفت)فکر نکنم اونقد وقت داشته باشیم برای اینکار بهتره هرچه زودتر وسایلتو جمع کنی منتظرتم
چشم.
به سمت اتاقم رفتم تا وسایلمو جمع کنم یهو یوری پرید جلوم گفت
*میخوای بری مگه نه؟؟
اهوم... گفتش زودتر وسایلمو جمع کنم حتی نمیتونم از بقیه خداحافظی کنم
*خب... امیدوارم شاد باشی پیش خانواده جدیدت
ولی من فقط پیش تو خوشحال بودم
*قول دادی که میای دوباره پیشم
قول میدم خب حالا باید زودتر برم
محکم یوری رو بغل کردم...
خب دیگه خداحافظ
*(دست تکون دادن)
ویو جیهوپ : بهش گفتم که زودتر بیاد خودم سمت ماشین رفتم و کنار ماشین وایستادم تابیاد امیدوارم بخاطر برخوردبدم باهاش ناراحت نشده باشه...
خب بریم؟
_اومدی؟
اهوم
_سوارشو
باشه
ماشین سکوت بود هیچکدومشون هیچ حرفی نمیزدند دخترک بارها میخواست حرف بزن وسوال های از اون بپرسه اما هربار قیافه ی بی حوصله پسرا میدید حرفش رو قورت میداد
_رسیدیم
اواینجا خونته؟
_اره
(پیاده شدیم و به سمت عمارتش رفتیم عمارت بزرگی بود داخل عمارت قشنگ تر بود).
_اینجا اتاقته
واقعا.؟ خیلی قشنگه ممنونم
اتاقم مشکی بنفش بود رنگای مورد علاقم او چقد این تخت بزرگه رفتم تو تخت و کمی دراز کشیدم
_ با دیدن ذوق لیا پوزخندی زد وبهش گفت
بگیر استراحت کن من دارم میرم سرکار چیزی خواستی بهم زنگ بزن
باشه....
ادمین پاره شد نمیشه یه لایک بکنی؟ 🥺
شرایط پارت بعدی
10 لایک
3کامنت
((ℊℴ𝒹𝒻𝒶𝓉ℎℯ𝓇)). ₚₐᵣₜ₂
اولش تعجب کردم ولی فهمیدم همونی که میخواد منو به سرپرستی بگیره ببینه به یوری نگاه کردم که با بغض بهم نگاه میکرد لبخندی زدمو اتاق رو ترک کردم
~خب ایشون همون دختری هستن که میخواستید ببیندشون اقای جانگ
_اوه بله
لبخندی زدم و سلام کردم اسم من لیا هستم
(ویو جیهوپ : اون دختر بیش از حد خوشگله من از هفته پیش اومدم و وقتی اون داشت با بچه های کوچیک بازی میکرد دیدمش انگار از نزدیک خیلی خوشگل تره اون لبخند قشنگش منو محو خودش کرد)
_منم جانگ هوسوک هستم(با لحن سرد)
ویو لیا:فکرشم نمیکردم کسی که میخواد منو به فرزند خوندگیش قبول کنه انقد جذاب باشه صدای بمش جذاب ترش کرده بود ولی خب از لحنش خوشم نیومد... یعنی این قراره پدره من باشه؟ امکان نداره خیلی جوان به نظر میرسه با صدای هانا به خودم اومدم
~خب برو وسایلتو جمع کن باید با اقای جانگ بری
چی ولی من هنوز با دوستام خداحافظي نکردم
دستاشو توی موهاش فرو کرد ونگاهی به ساعتش کرد وگفت)فکر نکنم اونقد وقت داشته باشیم برای اینکار بهتره هرچه زودتر وسایلتو جمع کنی منتظرتم
چشم.
به سمت اتاقم رفتم تا وسایلمو جمع کنم یهو یوری پرید جلوم گفت
*میخوای بری مگه نه؟؟
اهوم... گفتش زودتر وسایلمو جمع کنم حتی نمیتونم از بقیه خداحافظی کنم
*خب... امیدوارم شاد باشی پیش خانواده جدیدت
ولی من فقط پیش تو خوشحال بودم
*قول دادی که میای دوباره پیشم
قول میدم خب حالا باید زودتر برم
محکم یوری رو بغل کردم...
خب دیگه خداحافظ
*(دست تکون دادن)
ویو جیهوپ : بهش گفتم که زودتر بیاد خودم سمت ماشین رفتم و کنار ماشین وایستادم تابیاد امیدوارم بخاطر برخوردبدم باهاش ناراحت نشده باشه...
خب بریم؟
_اومدی؟
اهوم
_سوارشو
باشه
ماشین سکوت بود هیچکدومشون هیچ حرفی نمیزدند دخترک بارها میخواست حرف بزن وسوال های از اون بپرسه اما هربار قیافه ی بی حوصله پسرا میدید حرفش رو قورت میداد
_رسیدیم
اواینجا خونته؟
_اره
(پیاده شدیم و به سمت عمارتش رفتیم عمارت بزرگی بود داخل عمارت قشنگ تر بود).
_اینجا اتاقته
واقعا.؟ خیلی قشنگه ممنونم
اتاقم مشکی بنفش بود رنگای مورد علاقم او چقد این تخت بزرگه رفتم تو تخت و کمی دراز کشیدم
_ با دیدن ذوق لیا پوزخندی زد وبهش گفت
بگیر استراحت کن من دارم میرم سرکار چیزی خواستی بهم زنگ بزن
باشه....
ادمین پاره شد نمیشه یه لایک بکنی؟ 🥺
شرایط پارت بعدی
10 لایک
3کامنت
۵۸۶
۰۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.