part2
part2
13سال بعد
ا/ت: مامان
م: جانم
ا/ت: بابا کجاست؟
م: رفت سرکار؟
ا/ت: تهیونگ کجاست؟
م: تو اتاقش خوابه برو بیدارش کن برید مدرسه
ا/ت: باشه
رفتم تو اتاق تهیونگ
ا/ت: تهیونگییییی
تهیونگ: میشه مثل هر صبح صدا نکنی بیدار شدم
ا/ت: پاشو بریم مدرسه
تهیونگ: باشه
ا/ت: بیرون منتظرتم
تهیونگ: باشه
ده دقیقه بعد
ا/ت: چه زود اماده شدی
تهیونگ: بریم
ا/ت: اره بریم
یک ساعت بعد
تهیونگ: هنوزم نمیخوای به کسی بگی باهم بزرگ شدیم زندگی میکنیم
ا/ت: نه واقعا دلم نمیخواد کسی بدونه اخه معلوم نیست تا کی ما باهم زندگی میکنیم شاید پدر و مادرت پیدات کردن
تهیونگ: پدر و مادرم که منو گم نکردن بخوان پیدام کنن
ا/ت: خب شاید دوباره بیان دنبالت
تهیونگ: بعد از 13 سال چرا باید بیان دنبالم
ا/ت: خب شاید اومدن
تهیونگ: از من خسته شدی
ا/ت: نه تهیونگ این چه حرفیه من بدون تو نمیتونم زندگی کنم ما باهم بزرگ شدیم
تهیونگ: پس خیالت راحت نمیان دنبالم اگر هم بیان من نمیرم یا اگر هم رفتم تورو میبرم خوبه؟
ا/ت: اره خوبه
تهیونگ: خب رسیدیم درساتو خوندی
ا/ت: نه
تهیونگ: خسته نباشی
ا/ت: سلامت باشی
تهیونگ: خب برو یه طرف دیگه
ا/ت: باشه رفتم
رفتیم سر کلاس
(سوآ دوست صمیمی ا/ت)
سوآ: ا/ت
ا/ت: سوآ خوبی؟
سوآ: ممنون درساتو خوندی؟
ا/ت: چرا همه از من میپرسن درس خوندی؟
سوآ: امروز امتحان داریم؟
ا/ت: چی؟
یه نگاهی به تهیونگ کردم
ا/ت: چرا به من نگفتی؟
سوآ: مگه نمیدونستی؟
ا/ت: من زبانم خوب نیست
سوآ: امتحان ریاضیه؟
ا/ت: چی؟ ریاضی اها اینو میدونستم مهم نیست
سوآ: چرا درس نمیخونی؟
ا/ت: دوست ندارم
مایکل و سووان (پسرای قلدرای مدرسه)
سومین و جینی (دخترای قلدر مدرسه)
سوآ: سومین و جینی نگاه چجوری نگاه این پسره میکنن
ا/ت: نگاه کی؟
سوآ: تهیونگ دیگه کراش دخترای مدرسه
ا/ت: تهیونگ؟
سوآ: نمیشناسیش این پسره ست
ا/ت: ها میدونم
سوآ: این دو دختر با دو تا پسر دیگه هر کی نزدیک تهیونگ بشه براش قلدری میکنن
ا/ت: یعنی دوتا دختر و پسرا با تهیونگ همدست هستن
سوآ: نه بابا اون پسره به کسی کاری نداره ولی این دو دختر خیلی عاشقشن
ا/ت: پس این پسرا کین؟
سوآ: این پسرا دوستای صمیمی دخترا هستن و باهم یه اکیپن و هرکیو بخوان میتونن براشون قلدری کنن
#فیک
#سناریو
13سال بعد
ا/ت: مامان
م: جانم
ا/ت: بابا کجاست؟
م: رفت سرکار؟
ا/ت: تهیونگ کجاست؟
م: تو اتاقش خوابه برو بیدارش کن برید مدرسه
ا/ت: باشه
رفتم تو اتاق تهیونگ
ا/ت: تهیونگییییی
تهیونگ: میشه مثل هر صبح صدا نکنی بیدار شدم
ا/ت: پاشو بریم مدرسه
تهیونگ: باشه
ا/ت: بیرون منتظرتم
تهیونگ: باشه
ده دقیقه بعد
ا/ت: چه زود اماده شدی
تهیونگ: بریم
ا/ت: اره بریم
یک ساعت بعد
تهیونگ: هنوزم نمیخوای به کسی بگی باهم بزرگ شدیم زندگی میکنیم
ا/ت: نه واقعا دلم نمیخواد کسی بدونه اخه معلوم نیست تا کی ما باهم زندگی میکنیم شاید پدر و مادرت پیدات کردن
تهیونگ: پدر و مادرم که منو گم نکردن بخوان پیدام کنن
ا/ت: خب شاید دوباره بیان دنبالت
تهیونگ: بعد از 13 سال چرا باید بیان دنبالم
ا/ت: خب شاید اومدن
تهیونگ: از من خسته شدی
ا/ت: نه تهیونگ این چه حرفیه من بدون تو نمیتونم زندگی کنم ما باهم بزرگ شدیم
تهیونگ: پس خیالت راحت نمیان دنبالم اگر هم بیان من نمیرم یا اگر هم رفتم تورو میبرم خوبه؟
ا/ت: اره خوبه
تهیونگ: خب رسیدیم درساتو خوندی
ا/ت: نه
تهیونگ: خسته نباشی
ا/ت: سلامت باشی
تهیونگ: خب برو یه طرف دیگه
ا/ت: باشه رفتم
رفتیم سر کلاس
(سوآ دوست صمیمی ا/ت)
سوآ: ا/ت
ا/ت: سوآ خوبی؟
سوآ: ممنون درساتو خوندی؟
ا/ت: چرا همه از من میپرسن درس خوندی؟
سوآ: امروز امتحان داریم؟
ا/ت: چی؟
یه نگاهی به تهیونگ کردم
ا/ت: چرا به من نگفتی؟
سوآ: مگه نمیدونستی؟
ا/ت: من زبانم خوب نیست
سوآ: امتحان ریاضیه؟
ا/ت: چی؟ ریاضی اها اینو میدونستم مهم نیست
سوآ: چرا درس نمیخونی؟
ا/ت: دوست ندارم
مایکل و سووان (پسرای قلدرای مدرسه)
سومین و جینی (دخترای قلدر مدرسه)
سوآ: سومین و جینی نگاه چجوری نگاه این پسره میکنن
ا/ت: نگاه کی؟
سوآ: تهیونگ دیگه کراش دخترای مدرسه
ا/ت: تهیونگ؟
سوآ: نمیشناسیش این پسره ست
ا/ت: ها میدونم
سوآ: این دو دختر با دو تا پسر دیگه هر کی نزدیک تهیونگ بشه براش قلدری میکنن
ا/ت: یعنی دوتا دختر و پسرا با تهیونگ همدست هستن
سوآ: نه بابا اون پسره به کسی کاری نداره ولی این دو دختر خیلی عاشقشن
ا/ت: پس این پسرا کین؟
سوآ: این پسرا دوستای صمیمی دخترا هستن و باهم یه اکیپن و هرکیو بخوان میتونن براشون قلدری کنن
#فیک
#سناریو
۳۰.۳k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.