پارت دوم [دلتنگم]
پارت دوم [دلتنگم]
ب سمت در خیز بر داشت ک ببین کیه ولی جیمین زود تر صداش در اومد
جیمین:هعی خوابیدی یا باز بچه نزاشت
کوک دستی ب موهاش کشید و لب زد
کوک:هیونگ اذیتم نکن ک اصلا نخوابیدم و اعصابم تعطیله
جیمین با لبخند ادامه داد
جیمین:وقتی بهت میگم برای بچه پرستار بگیر ینی از این وضع درای
کوک:هیونگ با اینک شرایطم خوب نیست ولی دوس دارم شرایط و تا ازش دو دقیقه دور میشم دلم براش تنگ میشه
جیمین :خب چخبر از مادرش پیداش کردین
کوک:ن هرجا دنبالش میگشتم پیداش نکردم ولی اگ پیدا کنم...
جونگ کوک حرفی ک قرار بود بزنه و نصف ول کرد ک باعث تعجب جیمین شد کوک هیوقت از حرفای نصفه خوشش میومد مث پنهون کاری براش بود و این باعث رنجش میشد خودش پرهیز میکرد
جیمین ب سمت اشپزخونه قدم برداشت و مشغول تمیز کردن اشپزخونه شد و وسایلایی ک خرید بود و سرجاشون میزاشت و کوک ب سمت اتاق بچه رفت و ک دید بچه بیدار و داره با پستونکش بازی میکنه از روی تخت برش داد و گفت
کوک:بانسو کوچولو چطوره دختر بابا بیدار شده
این و گفت و دندوناش بهم فشورد و بجه رو ب بغل کشید و ب سمت اشپزخونه رفت و گفت
کوک:عمو اومده ک ببرتت حموم خب ...
جیمین نزاشت ادامه بده و با غر غراش گفت
حیمین:چرا من خب خودت ببرش دختر توعه
کوک:من بلد نیستم
جیمین:اخخ چرا من اخه باش میبرمش....
ب سمت در خیز بر داشت ک ببین کیه ولی جیمین زود تر صداش در اومد
جیمین:هعی خوابیدی یا باز بچه نزاشت
کوک دستی ب موهاش کشید و لب زد
کوک:هیونگ اذیتم نکن ک اصلا نخوابیدم و اعصابم تعطیله
جیمین با لبخند ادامه داد
جیمین:وقتی بهت میگم برای بچه پرستار بگیر ینی از این وضع درای
کوک:هیونگ با اینک شرایطم خوب نیست ولی دوس دارم شرایط و تا ازش دو دقیقه دور میشم دلم براش تنگ میشه
جیمین :خب چخبر از مادرش پیداش کردین
کوک:ن هرجا دنبالش میگشتم پیداش نکردم ولی اگ پیدا کنم...
جونگ کوک حرفی ک قرار بود بزنه و نصف ول کرد ک باعث تعجب جیمین شد کوک هیوقت از حرفای نصفه خوشش میومد مث پنهون کاری براش بود و این باعث رنجش میشد خودش پرهیز میکرد
جیمین ب سمت اشپزخونه قدم برداشت و مشغول تمیز کردن اشپزخونه شد و وسایلایی ک خرید بود و سرجاشون میزاشت و کوک ب سمت اتاق بچه رفت و ک دید بچه بیدار و داره با پستونکش بازی میکنه از روی تخت برش داد و گفت
کوک:بانسو کوچولو چطوره دختر بابا بیدار شده
این و گفت و دندوناش بهم فشورد و بجه رو ب بغل کشید و ب سمت اشپزخونه رفت و گفت
کوک:عمو اومده ک ببرتت حموم خب ...
جیمین نزاشت ادامه بده و با غر غراش گفت
حیمین:چرا من خب خودت ببرش دختر توعه
کوک:من بلد نیستم
جیمین:اخخ چرا من اخه باش میبرمش....
۵۴.۴k
۲۵ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.