عشق جونگکوک
#عشق_جونگکوک
#𝒑𝒂𝒓𝒕_8
#𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏
★ #𝑴𝒐𝒅𝒊𝒓_𝑻𝒂𝒆𝒉𝒚𝒖𝒏𝒈
#آنا
دوباره سیخ نشستم سرجام که با تعجب نگاهم کرد. موهامو درست کردم و فرستادم پشت گوشم و آروم بهش گفتم...
آنا :عام... میشه برید من راحت نیستم اینجوری
فنجون قهوشو گذاشت روی میز و به مبل تکیه داد و پاشو روی اون یکی پاش انداخت و سوالی پرسید...
جونگکوک :چرا؟
دستی به موهام کشیدم و تو جام تکونی خوردم و جوابشو دادم..
آنا :چون راحت نیستم دیگه
خیره شد بهم که مجبور شدم سرمو بندازم پایین و به زمین زل بزنم..
جونگکوک :باشه
از روی مبل پاشد و دستاشو توی جیبش برد و خیلی سرد گفت...
جونگکوک :فعلا
از سرد بودن رفتارش بدنم یخ زد
محلش ندادم که خم شد و کتشو از روی مبل برداشت و از خونه زد بیرون، سریع بطرف در برگشتم و زل زدم به در
شت!
خم شدم گوشیمو از روی میز برداشتم و شماره جیمینو گرفتم که بعد از چندتا بوق جواب داد...
آنا :هی... چرا منو با این مرتیکه تنها گذاشتین اصلا کجایین چرا بدون من چرا تنهای...
جیمین :یک لحظه صبر کن دختر
نفس عمیقی کشیدم و به مبل تکیه دادم...
جیمین :همینه!
بابا خواب بودی خب، برای همین بیدارت نکردیم الانم داریم برمیگردیم
آنا :خوبه زود تر بیاین باشه
جیمین :حله رفیق فعلا آنا شی میبوسمت
آنا :منم میبوسمت فعلا
گوشیو قط کردم و پرتش کردم روی میز و دوباره به مبل تکیه دادم و دستمو روی پیشونیم گذاشتم
#نیم_ساعت_بعد
در خونه باز شد که سریع برگشتم که دیدم پسرا باخنده وارد خونه میشن...
تهیونگ :وایی اون لباسه رو هنوز تو کفشم
یونگی :دهنت ته... آخه کل بازار رو خریدی بس نیس
نامجون :ولش کن هیونگ مثل اناس کپشه
هوسوک :برای همین میگم اینا به درد هم میخورن
جین :یاااااا بسه دیگه
بطرفم برگشتن که دیدن دارم با خنده نگاهشون میکنم خودشونو جمو جور کردن. سری تکون دادم و با انگشت اشاره با ساعت اشاره کردم و گفتم...
آنا :چخبره؟ من با این پام تو خونه تنهام
شماها میرین دور دور... نامردین دیگه
جین بسته ها رو گذاشت زمین و بطرفم اومد و با دلخوری گفت...
جین :به جونگکوک چی گفتی؟
کنارم نشست و ادامه داد...
جین :میگه ازت متنفره
شونه ای بالا انداختم و گفتم...
آنا :به کتف نامجون
صدای نارضایتی نامجون بلند شد...
نامجون :هی هی هی از خودت مایه بزار حداقل کتفو که داری
بطرفش برگشتم و با لبخند دندون نمایی گفتم...
آنا :نمیخوام کتفمم مثل پام بشه نامی
#𝒑𝒂𝒓𝒕_8
#𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏
★ #𝑴𝒐𝒅𝒊𝒓_𝑻𝒂𝒆𝒉𝒚𝒖𝒏𝒈
#آنا
دوباره سیخ نشستم سرجام که با تعجب نگاهم کرد. موهامو درست کردم و فرستادم پشت گوشم و آروم بهش گفتم...
آنا :عام... میشه برید من راحت نیستم اینجوری
فنجون قهوشو گذاشت روی میز و به مبل تکیه داد و پاشو روی اون یکی پاش انداخت و سوالی پرسید...
جونگکوک :چرا؟
دستی به موهام کشیدم و تو جام تکونی خوردم و جوابشو دادم..
آنا :چون راحت نیستم دیگه
خیره شد بهم که مجبور شدم سرمو بندازم پایین و به زمین زل بزنم..
جونگکوک :باشه
از روی مبل پاشد و دستاشو توی جیبش برد و خیلی سرد گفت...
جونگکوک :فعلا
از سرد بودن رفتارش بدنم یخ زد
محلش ندادم که خم شد و کتشو از روی مبل برداشت و از خونه زد بیرون، سریع بطرف در برگشتم و زل زدم به در
شت!
خم شدم گوشیمو از روی میز برداشتم و شماره جیمینو گرفتم که بعد از چندتا بوق جواب داد...
آنا :هی... چرا منو با این مرتیکه تنها گذاشتین اصلا کجایین چرا بدون من چرا تنهای...
جیمین :یک لحظه صبر کن دختر
نفس عمیقی کشیدم و به مبل تکیه دادم...
جیمین :همینه!
بابا خواب بودی خب، برای همین بیدارت نکردیم الانم داریم برمیگردیم
آنا :خوبه زود تر بیاین باشه
جیمین :حله رفیق فعلا آنا شی میبوسمت
آنا :منم میبوسمت فعلا
گوشیو قط کردم و پرتش کردم روی میز و دوباره به مبل تکیه دادم و دستمو روی پیشونیم گذاشتم
#نیم_ساعت_بعد
در خونه باز شد که سریع برگشتم که دیدم پسرا باخنده وارد خونه میشن...
تهیونگ :وایی اون لباسه رو هنوز تو کفشم
یونگی :دهنت ته... آخه کل بازار رو خریدی بس نیس
نامجون :ولش کن هیونگ مثل اناس کپشه
هوسوک :برای همین میگم اینا به درد هم میخورن
جین :یاااااا بسه دیگه
بطرفم برگشتن که دیدن دارم با خنده نگاهشون میکنم خودشونو جمو جور کردن. سری تکون دادم و با انگشت اشاره با ساعت اشاره کردم و گفتم...
آنا :چخبره؟ من با این پام تو خونه تنهام
شماها میرین دور دور... نامردین دیگه
جین بسته ها رو گذاشت زمین و بطرفم اومد و با دلخوری گفت...
جین :به جونگکوک چی گفتی؟
کنارم نشست و ادامه داد...
جین :میگه ازت متنفره
شونه ای بالا انداختم و گفتم...
آنا :به کتف نامجون
صدای نارضایتی نامجون بلند شد...
نامجون :هی هی هی از خودت مایه بزار حداقل کتفو که داری
بطرفش برگشتم و با لبخند دندون نمایی گفتم...
آنا :نمیخوام کتفمم مثل پام بشه نامی
۳۹.۹k
۱۹ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.