عشق جونگکوک
#عشق_جونگکوک
#𝒑𝒂𝒓𝒕_7
#𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏
★ #𝑴𝒐𝒅𝒊𝒓_𝑻𝒂𝒆𝒉𝒚𝒖𝒏𝒈
#آنا
در اتاق باز شد و تهیونگو جیمین وارد اتاق شدن...
جیمین :چت شده؟
بطرفم اومدن و کنارم روی نوک پاشون نشستن که جونگکوک بلند شد و صاف ایستاد...
جونگکوک :من دیگه میرم
سریع از اتاق خارج شد مرتیکه بی احساس...
جیمین :خوشگلم حواست کجا بود خب
کلافه همون طوری که پامو ماساژ میدادم گفتم...
آنا :جیمین ول کن
تهیونگ :چی چیو ول کن پات بدجور آسیب دیده... اینجوری نمیشه باید بغلت کنم ببرمت تو ماشین
سریع تند تند سرمو تکون دادم و گفتم...
آنا :اصلا... دکتر رو همینجا بیارید اگه نه من بمیرمم نمیام
تهیونگ از کنارم بلند شد و از اتاق زد بیرون. به سقف زل زدم و آهی کشیدم.
این چه بلایی بود که سرم اومد؟
در اتاق باز شد و جونگکوکو تهیونگ اومدن داخل...
تهیونگ :دکتر خبر کردیم میاد ولی...
ابرویی بالا انداختم و گفتم...
آنا :ولی چی؟
جونگکوک سریع اومد بطرفم و براید استایل بغلم کرد و از اتاق بردم بیرون...
آنا :چی...چیکار میکنی
همون طوری که بطرف آسانسور میرفت با عصبانیت غرید...
جونگکوک :رومخم نرو
صدای متعجب تمام کارکنان شرکت اذیتم میکرد، سوار آسانسور شدیم و جیمین تهیونگ هم از پله ها رفتن.طبقه همکف اومدیم از آسانسور خارج شدیم که جونگکوک به نگهبان اشاره ای کرد که سریع نگهبان در ماشینشو باز کرد.
با تعجب به صورتش زل زدم که زاویه فکش چشممو گرفت
آروم منو گذاشت روی صندلی و در بست و خودش دور زد اومد پشت فرمون نشست و سریع ماشین رو روشن کرد.
انگار لال شده بودم، نمیتونستم حرفی یا اعتراضی بکنم
#خونه
آروم منو روی کاناپه گذاشت که پسرا دورم جمع شدن که جونگکوک رفت آشپزخونه...
یونگی :واقعا سوار ماشینش شدی؟
هوسوک با آرنج زد تو پهلوی یونگی...
#نیم_ساعت_بعد
جونگکوک :حالت چطوره؟...خواب بودی دکتر اومدو رف
آنا :پسرا کجان؟
جونگکوک :رفتن خوشگذرونی
#𝒑𝒂𝒓𝒕_7
#𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏
★ #𝑴𝒐𝒅𝒊𝒓_𝑻𝒂𝒆𝒉𝒚𝒖𝒏𝒈
#آنا
در اتاق باز شد و تهیونگو جیمین وارد اتاق شدن...
جیمین :چت شده؟
بطرفم اومدن و کنارم روی نوک پاشون نشستن که جونگکوک بلند شد و صاف ایستاد...
جونگکوک :من دیگه میرم
سریع از اتاق خارج شد مرتیکه بی احساس...
جیمین :خوشگلم حواست کجا بود خب
کلافه همون طوری که پامو ماساژ میدادم گفتم...
آنا :جیمین ول کن
تهیونگ :چی چیو ول کن پات بدجور آسیب دیده... اینجوری نمیشه باید بغلت کنم ببرمت تو ماشین
سریع تند تند سرمو تکون دادم و گفتم...
آنا :اصلا... دکتر رو همینجا بیارید اگه نه من بمیرمم نمیام
تهیونگ از کنارم بلند شد و از اتاق زد بیرون. به سقف زل زدم و آهی کشیدم.
این چه بلایی بود که سرم اومد؟
در اتاق باز شد و جونگکوکو تهیونگ اومدن داخل...
تهیونگ :دکتر خبر کردیم میاد ولی...
ابرویی بالا انداختم و گفتم...
آنا :ولی چی؟
جونگکوک سریع اومد بطرفم و براید استایل بغلم کرد و از اتاق بردم بیرون...
آنا :چی...چیکار میکنی
همون طوری که بطرف آسانسور میرفت با عصبانیت غرید...
جونگکوک :رومخم نرو
صدای متعجب تمام کارکنان شرکت اذیتم میکرد، سوار آسانسور شدیم و جیمین تهیونگ هم از پله ها رفتن.طبقه همکف اومدیم از آسانسور خارج شدیم که جونگکوک به نگهبان اشاره ای کرد که سریع نگهبان در ماشینشو باز کرد.
با تعجب به صورتش زل زدم که زاویه فکش چشممو گرفت
آروم منو گذاشت روی صندلی و در بست و خودش دور زد اومد پشت فرمون نشست و سریع ماشین رو روشن کرد.
انگار لال شده بودم، نمیتونستم حرفی یا اعتراضی بکنم
#خونه
آروم منو روی کاناپه گذاشت که پسرا دورم جمع شدن که جونگکوک رفت آشپزخونه...
یونگی :واقعا سوار ماشینش شدی؟
هوسوک با آرنج زد تو پهلوی یونگی...
#نیم_ساعت_بعد
جونگکوک :حالت چطوره؟...خواب بودی دکتر اومدو رف
آنا :پسرا کجان؟
جونگکوک :رفتن خوشگذرونی
۵۳.۸k
۱۹ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.