پارت چهل و هفتم رمان تب داغ هوس:
47
مامان باحرص گفت: از کجا؟ سر قبر... الله و اکبر
نگين هم با حرص گفت:پس نقشو سر ما نزنيد«چاقو گذاشت زمين و گذاشتو رفت ... مامان چپ چپ نگاش کرد و گفت»
-چه پاشنه دم ساوييده سه سال پيش چند برابر همين خرجو واسه خانووم کردم اشکال نداشت حالا چه شعار ميده «نکنيد ،خرج نکنيد»...اي ماييي نفس برنج وارفت
- آخ مامان ببخشيد حواسم رفت به حرف شما...
مامان پشت چشمي نازک کرد و گفت:
-آره تو که راست ميگي معلوم نيست چيکار کردي که انقدر مضطربي
خلاصه بابا ساعت6:30اومد خونه دلم داشت از جا در ميومديعني آرمين هم همين الان اومده؟
مامان باحرص گفت: از کجا؟ سر قبر... الله و اکبر
نگين هم با حرص گفت:پس نقشو سر ما نزنيد«چاقو گذاشت زمين و گذاشتو رفت ... مامان چپ چپ نگاش کرد و گفت»
-چه پاشنه دم ساوييده سه سال پيش چند برابر همين خرجو واسه خانووم کردم اشکال نداشت حالا چه شعار ميده «نکنيد ،خرج نکنيد»...اي ماييي نفس برنج وارفت
- آخ مامان ببخشيد حواسم رفت به حرف شما...
مامان پشت چشمي نازک کرد و گفت:
-آره تو که راست ميگي معلوم نيست چيکار کردي که انقدر مضطربي
خلاصه بابا ساعت6:30اومد خونه دلم داشت از جا در ميومديعني آرمين هم همين الان اومده؟
۳.۲k
۱۴ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.