𝓦𝓲𝓼𝓱 𝓝𝓮𝓿𝓮𝓻 𝓕𝓮𝓪𝓻𝓷𝓮𝓭 𝓣𝓸 𝓕𝓵𝔂🕊💚🪁
𝓦𝓲𝓼𝓱 𝓝𝓮𝓿𝓮𝓻 𝓕𝓮𝓪𝓻𝓷𝓮𝓭 𝓣𝓸 𝓕𝓵𝔂🕊💚🪁
𝓐𝓾𝓽𝓱𝓸𝓻 :𝓙𝓲𝔂𝓸𝓸𝓷❤️
𝓙𝓴 𝓪𝓷𝓭 𝓝𝓪𝓫𝓲🐰🦋
𝓟𝓪𝓻𝓽 ²
مرد با ورود پارسیا اسلحه رو سمت نابی گرفت اما پسر خودش رو سپر تیر کرد !
[پایان فلش بک]
_________________________________________________________
داشت با ایرپادش آهنگ مورد علاقش رو گوش میداد ...
زیر نم نم بارون به یاد آورد احساساتی از دست رفته را ...
حال داشت میسوخت در غم نبود عشقی پایان یافته ...
ناگهان با مردی درشت اندام برخورد کرد ...
+یاع چشم هاتو باز کن مردک ...(*دختر نگاهی به چهره پسر انداخت ...چشمان تیله ای و مردمک تیره ...موهایش جلوی صورتش بود و نک بینی نخودی ! اگر وضعیت جور دیگری بود از چهره پسر تعریف می کرد!
مرد نیشخند تمسخر آمیزی زدو خواست حرفی بزند که سمت راست رخش سوزشی احساس کرد ...
_یاع تو الان چه غلطی کر...
[جونگکوک ویو]
خواستم با دختر رو مخ مقابلم دعوا راه بندازم که یکهو دیدم تو بغلم بیهوش شد ...
هنوز قدری در وجودم انسانیت وجود داشت بنابراین نمیتوانستم رهایش کنم ...
جسم ظریف و کوچکش را در آغوش گرفتم و بلندش کردم ...
..........................................................................................
[نابی ویو ]
با سردر شدید از خواب بیدار شدم ...
یاد لحظه ای افتادم که مرد پر رویی اما ظاهرا معصومی دعوا افتادم...
در فضای نا آشنایی چشم باز کردم ...
من یک وکیل بودم !
یک وکیل با تجربه و ماهر همیشه موقعیت سنج بود ...
و برای سنجیدن موقعیت باید میفهمید در چه شرایطی قرار داره !
از اتاق بیرون اومدم ...
یواش یواش پشت ستون جلوی اتاق پنهان شده بودم که صدای آشنایی از پشت شنیدم ...
اما با شنیدن یکهویی صدا جا خوردم و به مرد پشت سرم مشتی زدم ...
_آخخخخ نابیا ...بیشعور منم جونگ کی!
𝓐𝓾𝓽𝓱𝓸𝓻 :𝓙𝓲𝔂𝓸𝓸𝓷❤️
𝓙𝓴 𝓪𝓷𝓭 𝓝𝓪𝓫𝓲🐰🦋
𝓟𝓪𝓻𝓽 ²
مرد با ورود پارسیا اسلحه رو سمت نابی گرفت اما پسر خودش رو سپر تیر کرد !
[پایان فلش بک]
_________________________________________________________
داشت با ایرپادش آهنگ مورد علاقش رو گوش میداد ...
زیر نم نم بارون به یاد آورد احساساتی از دست رفته را ...
حال داشت میسوخت در غم نبود عشقی پایان یافته ...
ناگهان با مردی درشت اندام برخورد کرد ...
+یاع چشم هاتو باز کن مردک ...(*دختر نگاهی به چهره پسر انداخت ...چشمان تیله ای و مردمک تیره ...موهایش جلوی صورتش بود و نک بینی نخودی ! اگر وضعیت جور دیگری بود از چهره پسر تعریف می کرد!
مرد نیشخند تمسخر آمیزی زدو خواست حرفی بزند که سمت راست رخش سوزشی احساس کرد ...
_یاع تو الان چه غلطی کر...
[جونگکوک ویو]
خواستم با دختر رو مخ مقابلم دعوا راه بندازم که یکهو دیدم تو بغلم بیهوش شد ...
هنوز قدری در وجودم انسانیت وجود داشت بنابراین نمیتوانستم رهایش کنم ...
جسم ظریف و کوچکش را در آغوش گرفتم و بلندش کردم ...
..........................................................................................
[نابی ویو ]
با سردر شدید از خواب بیدار شدم ...
یاد لحظه ای افتادم که مرد پر رویی اما ظاهرا معصومی دعوا افتادم...
در فضای نا آشنایی چشم باز کردم ...
من یک وکیل بودم !
یک وکیل با تجربه و ماهر همیشه موقعیت سنج بود ...
و برای سنجیدن موقعیت باید میفهمید در چه شرایطی قرار داره !
از اتاق بیرون اومدم ...
یواش یواش پشت ستون جلوی اتاق پنهان شده بودم که صدای آشنایی از پشت شنیدم ...
اما با شنیدن یکهویی صدا جا خوردم و به مرد پشت سرم مشتی زدم ...
_آخخخخ نابیا ...بیشعور منم جونگ کی!
۴.۴k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.