𝙸'𝚖 𝙼𝚘𝚗𝚜𝚝𝚎𝚛
𝙸'𝚖 𝙼𝚘𝚗𝚜𝚝𝚎𝚛
𝙿𝚊𝚛𝚝⁴⁰
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽 =𝙰.𝚃🤏☻️
𝙰𝙳𝙼𝙸𝙽:𝙹𝙸𝚈𝙾𝙾𝙽🍫🦋
جونگکوک کمی بی قراری کرد اما آخر لب به سخن گشود :مادر جان حال هایون روز به روز داره وخیم تر میشه ...نگرانم که نکنه وقتی کار دست خودش بده ...جانگ می ، تهیونگ ، وزیر اعظم و مادرش به دیدنش رفتن اما با هیچکس حرف نمیزنه میترسم ناگهان در بستر بیفته ...لب هاش خشک شده و رنگ به چهره زیباش نداره!
ملکه مادر :من به دیدنش میرم و تمام تلاشمو می کنم تا حالش رو جا بیارم !
_________________________________________________________
بانوان قصر هایون پشت اقامتگاهش زانو زده بودن و التماس می کردن که کمی غذا بخوره و ذره ای استراحت کنه !
ملکه مادر وقتی این وضع رو دید به دیدن فرمانروا رفت ...
ملکه مادر :جونگکوک جان هایون لب به غذا نمیزنه و لحظه ای خواب نداره ؛من وقتی اینهارو دیدم نخواستم داخل برم و موضوع میهو رو پیش بکشم تا مبادا دلش دوباره خون بشه...
جونگکوک خیلی مصمم گفت: پس خودم باید به دیدنش برم !
..........................................................................................
قدم های استواری برداشت ...
به اقامتگاه همسر لجبازش رسید ...
خواجه حضور فرمانروا را اعلام کرد...
ندیمه ها کنار رفتن و به امپراطور قدرتمند گوریو ادای احترام کردن !
جونگکوک ابتدا خواست وارد شود اما لحظه ای درنگ کرد...
چند قدم عقب رفت ،ناگهان زانو زد و گفت :ملکه ِ من ... بهت التماس میکنم ...التماس می کنم به زندگی برگرد !
دوباره بشو همون هایون پر ذوق و شوق گذشته ؛
میدونم چقدر میتونه برات سخت باشه ...
اما من نه به عنوان امپراطور گوریو بلکه به عنوان عاشقت به تو التماس می کنم !
خواجه سعی کرد جونگکوک رو بلند کنه اما او گفت :من تا وقتی ملکه درب اقامتگاهشون رو به روی من باز نکنن لب به غذا نمی زنم ...
جونگکوک دوروز پشت در ماند ...
خواجه ملتمسانه گفت :سرورم شما امپراطور یک کشور هستین ...پس باید درک کنین مسئولیت های دیگری هم دارین!
جونگکوک خواست بره اما با هایون مواجه شد !
𝙿𝚊𝚛𝚝⁴⁰
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽 =𝙰.𝚃🤏☻️
𝙰𝙳𝙼𝙸𝙽:𝙹𝙸𝚈𝙾𝙾𝙽🍫🦋
جونگکوک کمی بی قراری کرد اما آخر لب به سخن گشود :مادر جان حال هایون روز به روز داره وخیم تر میشه ...نگرانم که نکنه وقتی کار دست خودش بده ...جانگ می ، تهیونگ ، وزیر اعظم و مادرش به دیدنش رفتن اما با هیچکس حرف نمیزنه میترسم ناگهان در بستر بیفته ...لب هاش خشک شده و رنگ به چهره زیباش نداره!
ملکه مادر :من به دیدنش میرم و تمام تلاشمو می کنم تا حالش رو جا بیارم !
_________________________________________________________
بانوان قصر هایون پشت اقامتگاهش زانو زده بودن و التماس می کردن که کمی غذا بخوره و ذره ای استراحت کنه !
ملکه مادر وقتی این وضع رو دید به دیدن فرمانروا رفت ...
ملکه مادر :جونگکوک جان هایون لب به غذا نمیزنه و لحظه ای خواب نداره ؛من وقتی اینهارو دیدم نخواستم داخل برم و موضوع میهو رو پیش بکشم تا مبادا دلش دوباره خون بشه...
جونگکوک خیلی مصمم گفت: پس خودم باید به دیدنش برم !
..........................................................................................
قدم های استواری برداشت ...
به اقامتگاه همسر لجبازش رسید ...
خواجه حضور فرمانروا را اعلام کرد...
ندیمه ها کنار رفتن و به امپراطور قدرتمند گوریو ادای احترام کردن !
جونگکوک ابتدا خواست وارد شود اما لحظه ای درنگ کرد...
چند قدم عقب رفت ،ناگهان زانو زد و گفت :ملکه ِ من ... بهت التماس میکنم ...التماس می کنم به زندگی برگرد !
دوباره بشو همون هایون پر ذوق و شوق گذشته ؛
میدونم چقدر میتونه برات سخت باشه ...
اما من نه به عنوان امپراطور گوریو بلکه به عنوان عاشقت به تو التماس می کنم !
خواجه سعی کرد جونگکوک رو بلند کنه اما او گفت :من تا وقتی ملکه درب اقامتگاهشون رو به روی من باز نکنن لب به غذا نمی زنم ...
جونگکوک دوروز پشت در ماند ...
خواجه ملتمسانه گفت :سرورم شما امپراطور یک کشور هستین ...پس باید درک کنین مسئولیت های دیگری هم دارین!
جونگکوک خواست بره اما با هایون مواجه شد !
۵.۹k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.