فیک زندگی جدید پارت۱۴
فیک زندگی جدید پارت۱۴
لینو: هان
هان: بله
لینو: بابا رفته شرکت و بچه ها(اعضا) دارن میان
هان: اها اوکی راستی
لینو: هوم
هان: بابا کی برمیگرده
لینو: گفت سرش شلوغه شب ساعت دوازده بر میگرده
هان: اوکی
هانا: چیزی شده
هان: نه برو یه لباس بپوش
هانا: چرا
لینو: دوستامون دارن میان
هانا: اها اوکی
رفتم بالا و یه لباس گشاد سفید و یه شلوار کارگو مشکی پدشیدم و موهام رو شونه کردم و باز گذاشتمشون که دوستای هان اومدن و رفتم پایین و همه با دیدن من تعجب کردن
هان: عا اومدی
هیونجین: هان
هان: هوم
هیونجین: معرفی نمیکنی؟
هان: اها ایشون هانا خوا....
خواست بگه خوارمه که با قیافه ناراحتت رو به رو شد و تصمیم گرفت واقعیت رو بگه
هان: دوست دخترمه
هیونجین: واقعا
فلیکس: افرین
بنگ چان: بابات میدونه
هان: اره
لینو: خشک شدی بیا پایین
هانا: هه باش
هان: هانا این بنگ چان
هیونجین: های
هان: اینم چانگبین
چانگبین: های
هان: اینم هیونجین و اینم فلیکس اینم سونگمین اینم ای ان
هانا: خوشبختم من کیم هانا هستم
همه به جز مینسونگ: خوشبختیم
سونگمین: میایید بریم بار
هانا: وایی ن.....
هان: اره بریم
سونگمین: پس حله
هانا:*نگاه به هان*
هان: اشکال نداره برو حاضر شو*دم گوشش*
هانا: باش
دوستای هان روی مبل نشستن و ماهم رفتیم بالا تا حاضر بشیم و اونا حاضر شدن و رفتن پایین و منتظرم من موندن و من امچنان مونده بودم که چی بپوشم و بالاخره یه لباس گرم پیدا کردم و پوشیدم و یه کتونی مشکی گرفتم پوشیدم و رفتم پایین
هانا: خب بریم
هیونجین: خوشتیپ شدی
هانا: همچنین
هان:*داره اتیش میگیره😂*
لینو: خب بریم
هان: بریم
باری که ما همیشه میرفتیم یکم دور بود و نمیشد پیاده رفت و با ماشین رفتیم و یکی دو دقیقه بعد رسیدیم و رفتیم تو یکی از اتاق های بزرگش که خودمون فقط باشیم و هانا زود تر رفت نشست و سمت راست هانا جا نداشت و منگ رفتم اونورش نشیتم و دستش رو گرفتم و بغلم لینو نشست و بعد چند دقیقه هممون به غیر از هانا رفتیم و اهنگ خوندیم و یه اهنگ هم انتخاب کردیم که هانا بخونه
هیونجین: برو بخون
هانا: نه ممنون
فلیکس: عه برو دیگه
بنگ چان: راست میگه برو
ای ان: اره برو
هانا: اخه
هان: برو دیگه
هانا: باشه
سونگمین: حتما باید هان میگفت
هانا: اره
ویو راوی
شاید هانا توی یه خانواده بی پول و سطح پایین زندگی میکرد اما هانا هم قیافه خیلی خوشگلی داشت هم صدای خیلی خوبی داشت و هانا رفت و شروع کرد به خوندن اهنگ و پرای امه ریخته بود و هان هم شوق نگاه کردنش بود و لبخند زده بود و وقتی که اهنگش رو تموم کرد کلی براش دست زدن ولی هان همچنان داشت با لبخند به هانا نگاه میکرد که هانا متوجه نگاهش شد و مثل خودش بهش لبخند زد
لینو: هان
هان: بله
لینو: بابا رفته شرکت و بچه ها(اعضا) دارن میان
هان: اها اوکی راستی
لینو: هوم
هان: بابا کی برمیگرده
لینو: گفت سرش شلوغه شب ساعت دوازده بر میگرده
هان: اوکی
هانا: چیزی شده
هان: نه برو یه لباس بپوش
هانا: چرا
لینو: دوستامون دارن میان
هانا: اها اوکی
رفتم بالا و یه لباس گشاد سفید و یه شلوار کارگو مشکی پدشیدم و موهام رو شونه کردم و باز گذاشتمشون که دوستای هان اومدن و رفتم پایین و همه با دیدن من تعجب کردن
هان: عا اومدی
هیونجین: هان
هان: هوم
هیونجین: معرفی نمیکنی؟
هان: اها ایشون هانا خوا....
خواست بگه خوارمه که با قیافه ناراحتت رو به رو شد و تصمیم گرفت واقعیت رو بگه
هان: دوست دخترمه
هیونجین: واقعا
فلیکس: افرین
بنگ چان: بابات میدونه
هان: اره
لینو: خشک شدی بیا پایین
هانا: هه باش
هان: هانا این بنگ چان
هیونجین: های
هان: اینم چانگبین
چانگبین: های
هان: اینم هیونجین و اینم فلیکس اینم سونگمین اینم ای ان
هانا: خوشبختم من کیم هانا هستم
همه به جز مینسونگ: خوشبختیم
سونگمین: میایید بریم بار
هانا: وایی ن.....
هان: اره بریم
سونگمین: پس حله
هانا:*نگاه به هان*
هان: اشکال نداره برو حاضر شو*دم گوشش*
هانا: باش
دوستای هان روی مبل نشستن و ماهم رفتیم بالا تا حاضر بشیم و اونا حاضر شدن و رفتن پایین و منتظرم من موندن و من امچنان مونده بودم که چی بپوشم و بالاخره یه لباس گرم پیدا کردم و پوشیدم و یه کتونی مشکی گرفتم پوشیدم و رفتم پایین
هانا: خب بریم
هیونجین: خوشتیپ شدی
هانا: همچنین
هان:*داره اتیش میگیره😂*
لینو: خب بریم
هان: بریم
باری که ما همیشه میرفتیم یکم دور بود و نمیشد پیاده رفت و با ماشین رفتیم و یکی دو دقیقه بعد رسیدیم و رفتیم تو یکی از اتاق های بزرگش که خودمون فقط باشیم و هانا زود تر رفت نشست و سمت راست هانا جا نداشت و منگ رفتم اونورش نشیتم و دستش رو گرفتم و بغلم لینو نشست و بعد چند دقیقه هممون به غیر از هانا رفتیم و اهنگ خوندیم و یه اهنگ هم انتخاب کردیم که هانا بخونه
هیونجین: برو بخون
هانا: نه ممنون
فلیکس: عه برو دیگه
بنگ چان: راست میگه برو
ای ان: اره برو
هانا: اخه
هان: برو دیگه
هانا: باشه
سونگمین: حتما باید هان میگفت
هانا: اره
ویو راوی
شاید هانا توی یه خانواده بی پول و سطح پایین زندگی میکرد اما هانا هم قیافه خیلی خوشگلی داشت هم صدای خیلی خوبی داشت و هانا رفت و شروع کرد به خوندن اهنگ و پرای امه ریخته بود و هان هم شوق نگاه کردنش بود و لبخند زده بود و وقتی که اهنگش رو تموم کرد کلی براش دست زدن ولی هان همچنان داشت با لبخند به هانا نگاه میکرد که هانا متوجه نگاهش شد و مثل خودش بهش لبخند زد
۸.۰k
۲۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.