"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 1"
"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 1"
"ویو جونگکوک"
_:لطفا...ازتون خواهش میکنم..مَ..مَن..نمیدونس.....
همینطور که دستگاه و داخلش روشن کردم،بلند گفتم:
_نمیدونستی!؟....ببینم تو مگه منو نمیشناسی!؟...یا خودم بت نگفتم!؟...هان!؟
چشماشو رو هم فشار داد و با گریه و التماس گفت:
_: اشتباه کردمم....لطفااا....
پوزخندی زدم و دستگاه رو تا اخر داخلش بردم،و سرعتشو زیاد کردم
جوری که بعد از زمان کمی،بین پاهاش قطرات خوn پاچیده بود، بعد دیدن اون رنگ قرمز به صورتش نگاه کردم که رنگش کاملا پریده بود،پوزخندم عمیق تر کردم و گفتم:
_ میشی درسی برایه ایندگان ....
___________
حوله رو رو سرم انداختم و شروع کردم به خشک کردن موهام
به سمت تخت رفتم و روش ولو شدم ، با یاد اوری اون دختر به حالش....که البته برایه روحش متاسفم ...
دختره احمق بدون هیچ اموزشی امده ...بهش گفتم تو به درد این کار نمیخوری ولی عین احمقا گفت:
"من با شما به مرگم راضیم"
ببینم الان راضی؟!
صدایه در منو از فکر و خیاا بیرون اورد
اجازه وارد شدن و دادم که در باز شد و یکی از خدمه ها امد داخل،گفتم:
_ چیه!؟
دست و پاش و گم کرد و با لرز گفت:
_ار...ارباب این پاک...ت و اقایه...ک..یم فرس..تادن..
به پاکت داخل دستش نگاه کردم
از رو تخت بلند شدم و به سمتش رفتم که سرشو انداخت پایین ، روبه روش وایسادم و با خوندن رویه پاکت پوزخند پیروز مندانه ایی زدم ...ولی الان...
پاکتو پایین گرفتمو به دخترِ جلوم که کانلا استرس داشت نگاه کردم
دستمو رو چونش گذشتم و سرشو بالا گرفتم یه کم به عقب هولش دادم که سرش با دیوار برخورد کرد، چونش داخل دستم میلرزید..
کوک: ببینم کوچولو تو جزء اون خدمه جدیدایی!؟
با مِن مِن جواب داد:
_ بل..بله ا.رباب
کوک: منکه کاریت ندارم چرا انقدر میترسی !؟
جوابی نداد
دوتا انگشتمو از چونش به گلو و در اخر وسط سیnsh رسوندم
کوک: برایه خدمه بودن حیفی..
با ترس گفت:
_ ن.نه لطفا ..من نمیخوام بمیرم...من فقط یه ..خدمتکارم..
نگامو اروم از انگشتم که در حال لمsش بود به چشماش دادم...
کوک: ولی حداقل به دست من میمیری اینکه چییزه بدی نیست هست؟هوم؟دوست نداری ارباب جئون بفرستته اون دنیا؟
چشماش اشکی شد و گفت:
_ببخشید..
ازش جدا شدم ،پشتمو بهش کردم و همزمان با باز کردن پاکت گفتم:
_ هواست باشه،من با خدمه کاری ندارم...ولی مراقب باش یه وقت پات به ا ن اتاق باز نشه....همونطور که میدونی چییزه خوبی تو اون اتاق نیست که به دردت بخوره...
"ویو جونگکوک"
_:لطفا...ازتون خواهش میکنم..مَ..مَن..نمیدونس.....
همینطور که دستگاه و داخلش روشن کردم،بلند گفتم:
_نمیدونستی!؟....ببینم تو مگه منو نمیشناسی!؟...یا خودم بت نگفتم!؟...هان!؟
چشماشو رو هم فشار داد و با گریه و التماس گفت:
_: اشتباه کردمم....لطفااا....
پوزخندی زدم و دستگاه رو تا اخر داخلش بردم،و سرعتشو زیاد کردم
جوری که بعد از زمان کمی،بین پاهاش قطرات خوn پاچیده بود، بعد دیدن اون رنگ قرمز به صورتش نگاه کردم که رنگش کاملا پریده بود،پوزخندم عمیق تر کردم و گفتم:
_ میشی درسی برایه ایندگان ....
___________
حوله رو رو سرم انداختم و شروع کردم به خشک کردن موهام
به سمت تخت رفتم و روش ولو شدم ، با یاد اوری اون دختر به حالش....که البته برایه روحش متاسفم ...
دختره احمق بدون هیچ اموزشی امده ...بهش گفتم تو به درد این کار نمیخوری ولی عین احمقا گفت:
"من با شما به مرگم راضیم"
ببینم الان راضی؟!
صدایه در منو از فکر و خیاا بیرون اورد
اجازه وارد شدن و دادم که در باز شد و یکی از خدمه ها امد داخل،گفتم:
_ چیه!؟
دست و پاش و گم کرد و با لرز گفت:
_ار...ارباب این پاک...ت و اقایه...ک..یم فرس..تادن..
به پاکت داخل دستش نگاه کردم
از رو تخت بلند شدم و به سمتش رفتم که سرشو انداخت پایین ، روبه روش وایسادم و با خوندن رویه پاکت پوزخند پیروز مندانه ایی زدم ...ولی الان...
پاکتو پایین گرفتمو به دخترِ جلوم که کانلا استرس داشت نگاه کردم
دستمو رو چونش گذشتم و سرشو بالا گرفتم یه کم به عقب هولش دادم که سرش با دیوار برخورد کرد، چونش داخل دستم میلرزید..
کوک: ببینم کوچولو تو جزء اون خدمه جدیدایی!؟
با مِن مِن جواب داد:
_ بل..بله ا.رباب
کوک: منکه کاریت ندارم چرا انقدر میترسی !؟
جوابی نداد
دوتا انگشتمو از چونش به گلو و در اخر وسط سیnsh رسوندم
کوک: برایه خدمه بودن حیفی..
با ترس گفت:
_ ن.نه لطفا ..من نمیخوام بمیرم...من فقط یه ..خدمتکارم..
نگامو اروم از انگشتم که در حال لمsش بود به چشماش دادم...
کوک: ولی حداقل به دست من میمیری اینکه چییزه بدی نیست هست؟هوم؟دوست نداری ارباب جئون بفرستته اون دنیا؟
چشماش اشکی شد و گفت:
_ببخشید..
ازش جدا شدم ،پشتمو بهش کردم و همزمان با باز کردن پاکت گفتم:
_ هواست باشه،من با خدمه کاری ندارم...ولی مراقب باش یه وقت پات به ا ن اتاق باز نشه....همونطور که میدونی چییزه خوبی تو اون اتاق نیست که به دردت بخوره...
۱۶.۵k
۰۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.