"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 1"
"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 1"
"ویو نادیا"
نادیا: من جاییو ندارم ...هیچی نمیدونم..اخه کجا باید برم؟
مادر ناتنیش: هر جا مز این خونه و اطرافش..حتی تو خیابون
بغض کرده جواب دادم:
_ اخه چطوری دلت میاد؟ الان هواسرده وسط زمستون چطوری تو خیابون بمونم؟
بلند ختدیدو جواب داد:
_ دختر جون من تا همین الانشم خیلی لطف کردم که بزرگت کردم ...از اینجا به بعدش با خودت دیگه نمیتونم
اشکام که رو صورتم حرکت میکرد و نفسم که کشیده شد بود حرف زدنو سختر میکرد
حرفی نزدو از جلوم کنار رفت
با قدمایه لرزون به سمت زیر زمین رفتم
درو پشت سرم بستم و پشت در تکیه دادم و نشستم، پاهامو تو بغلم جمع کردم و اجازه دادم اشکان بریزه
....
مدتیه دارم گریه میکنم ....
که ضربه محکمی به در خورد و صداش بلند شد:
_ تا کی میخوای اب غوره بگیری؟؟؟ گمشو دیگه داره تاریک میشه
یعنی واقعا تمام حرفاش جدی بود؟!
یعنی دلش به رحم نیومد؟
یعنی داره از خونه ایی که تنها جاییه خاطره کم از خانوادم دارم بیرون میکنه!؟
اون ساک کوچیکی که داخلش لباس میزاشتم و برداشتم ، گفته بودم که فقط یه دست لباس درست حصابی دارم ..اونا رو پوشیدم ، چییزی اینجا نداشتم بجز یچییز...
از اون اتاقک بیرون امدم و به طرف اتاق قدیمیم رفتم...وقتی بازش کردم کلا خاک گرفته بود ....
اون قاب عکس کجا باید باشه!؟
زیر تخت و نگاه کردم که چییزی نبود ، داخل کمد چییزی نبود
کشو هارو باز و بسته کردم که اخر تویه کشویه کنار تخت بود سری داخل لباسم قایمش کردم
..: ببینم تو اونجا چیکار میکنی!؟
از اتاق امدم بیرون
و به سنگ دل ترین فرد کره زمین چشم دوختم...این واقعا ادمه!؟
..: گمشو از این خونه برو..
به سمت در رفتم ، دستم رو دستگیره نشست ، وایسادم و بدون برگشتن گفتم:
_ من میرم،..
که جواب داد:
_ زودتر
در ادامه حرفم گفتم:
_ ولی کسی که پشیمون میشه تویی نه من...
صدایه خندش بلند شد ولی من دیگه از اون خونه خارج شده بودم
هوا دیگه تاریک شده بود و بی نهایت سرد بود
بدnم از سرما منقبض شده بود ...... خود به خود از یه کوچه سر دراوردم تاریک بود و در پشتیه یه بار بهش راه داشت
به تهش رفتم و یه گوشه به دیوار تکیه دادم، صدایه بلند اهنگ بار تو کوچه خلوت میپیچید
تو خودم جمع شدم
من باید چیکار کنم!؟
چرا دنیا انقدر زندگیو برام سخت کرده؟
عزیزترین ادمایه زندگیمو گرفت ازم، دیگه خونم؟
با صدای ضربه سرمو بالا گرفتم
یه پسره مست با لگد بازش کرده بود
..: دختر میخواد!؟ ...الان من از کجا میدا کننم!؟ بهش بگو منتظر وایسه
داشت با تلفن صحبت میکرد ، نمیدونم طرف مقابلش چی گفت که دهد زد:
_ به من چه ؟..خودت یه کاریش بکن.
و بعد گوشیشو به دیوار جلوش پرت کرد و به هزار تقسیمش کرد
رو زمین نشست و سرشو بین دستاش گرفت که...
"ویو نادیا"
نادیا: من جاییو ندارم ...هیچی نمیدونم..اخه کجا باید برم؟
مادر ناتنیش: هر جا مز این خونه و اطرافش..حتی تو خیابون
بغض کرده جواب دادم:
_ اخه چطوری دلت میاد؟ الان هواسرده وسط زمستون چطوری تو خیابون بمونم؟
بلند ختدیدو جواب داد:
_ دختر جون من تا همین الانشم خیلی لطف کردم که بزرگت کردم ...از اینجا به بعدش با خودت دیگه نمیتونم
اشکام که رو صورتم حرکت میکرد و نفسم که کشیده شد بود حرف زدنو سختر میکرد
حرفی نزدو از جلوم کنار رفت
با قدمایه لرزون به سمت زیر زمین رفتم
درو پشت سرم بستم و پشت در تکیه دادم و نشستم، پاهامو تو بغلم جمع کردم و اجازه دادم اشکان بریزه
....
مدتیه دارم گریه میکنم ....
که ضربه محکمی به در خورد و صداش بلند شد:
_ تا کی میخوای اب غوره بگیری؟؟؟ گمشو دیگه داره تاریک میشه
یعنی واقعا تمام حرفاش جدی بود؟!
یعنی دلش به رحم نیومد؟
یعنی داره از خونه ایی که تنها جاییه خاطره کم از خانوادم دارم بیرون میکنه!؟
اون ساک کوچیکی که داخلش لباس میزاشتم و برداشتم ، گفته بودم که فقط یه دست لباس درست حصابی دارم ..اونا رو پوشیدم ، چییزی اینجا نداشتم بجز یچییز...
از اون اتاقک بیرون امدم و به طرف اتاق قدیمیم رفتم...وقتی بازش کردم کلا خاک گرفته بود ....
اون قاب عکس کجا باید باشه!؟
زیر تخت و نگاه کردم که چییزی نبود ، داخل کمد چییزی نبود
کشو هارو باز و بسته کردم که اخر تویه کشویه کنار تخت بود سری داخل لباسم قایمش کردم
..: ببینم تو اونجا چیکار میکنی!؟
از اتاق امدم بیرون
و به سنگ دل ترین فرد کره زمین چشم دوختم...این واقعا ادمه!؟
..: گمشو از این خونه برو..
به سمت در رفتم ، دستم رو دستگیره نشست ، وایسادم و بدون برگشتن گفتم:
_ من میرم،..
که جواب داد:
_ زودتر
در ادامه حرفم گفتم:
_ ولی کسی که پشیمون میشه تویی نه من...
صدایه خندش بلند شد ولی من دیگه از اون خونه خارج شده بودم
هوا دیگه تاریک شده بود و بی نهایت سرد بود
بدnم از سرما منقبض شده بود ...... خود به خود از یه کوچه سر دراوردم تاریک بود و در پشتیه یه بار بهش راه داشت
به تهش رفتم و یه گوشه به دیوار تکیه دادم، صدایه بلند اهنگ بار تو کوچه خلوت میپیچید
تو خودم جمع شدم
من باید چیکار کنم!؟
چرا دنیا انقدر زندگیو برام سخت کرده؟
عزیزترین ادمایه زندگیمو گرفت ازم، دیگه خونم؟
با صدای ضربه سرمو بالا گرفتم
یه پسره مست با لگد بازش کرده بود
..: دختر میخواد!؟ ...الان من از کجا میدا کننم!؟ بهش بگو منتظر وایسه
داشت با تلفن صحبت میکرد ، نمیدونم طرف مقابلش چی گفت که دهد زد:
_ به من چه ؟..خودت یه کاریش بکن.
و بعد گوشیشو به دیوار جلوش پرت کرد و به هزار تقسیمش کرد
رو زمین نشست و سرشو بین دستاش گرفت که...
۱۶.۵k
۱۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.