پارت ۴۴
پارت ۴۴
+ چی بگم ..
کوک نگاهی به بادیگاردش انداخت
- تو همین جا بمون ما بر میگردیم
= ولی قربان ...
- همین که گفتم
با تموم شدم جملش دستم رو گرفت و به سمت اون مغازه رفت با ذوق نگاهی به ویترین بستی ها انداختم ....
÷ بفرمایید
کوک با دیدن ذوق من لبخندی زد
- چی می خوای
+ اوممم ، شکلاتی بستنی شکلاتی
فروشنده بلافاصه بستنی رو آماده کرد به بهم داد کوک با حساب کرد و من به سمتش برگشتم
+ تو نمی خوری ؟
- سردرد میگرم ، تو بخور
سری تکون دادم و پشت میز نشستیم و مشغول خوردن شدم و تمام مدت کوک داشت به خوردنم نگاه میکرد
( از دید نویسنده )
تمام مدت کوک به ا/ت نگاه میکرد به موجود کیوت رو به روش خیره شده بود و به این فکر میکرد که ا/ت فرشته بود ؟ معلومه که نه ! پس چرا انقدر تو دل برو و ناز بود چی داشت میگفت!تو دل برو ؟ امکان نداره کوک سرش رو تکون داد تا خودش رو از این افکار مزاحم دور کنه
( پایان از دید نویسنده )
بعد خوردن بستنی نگاهی به کوک انداختم
+ ممنون
لبخندی زد با همدیگه از مغاز بیرون رفتیم
کوک خواست حرفی بزنه که لب های شکلاتی منو دید کوک سرش رو جلو آورد و لب های شکلاتم رو بوسید از کوک فاصله گرفتم و به اطراف نگاه کردم
+ نکن مردم نگامون میکنن ..
کوک بغلم کرد و سرش رو تو گردنم فرو برد
- بزار نگامون کنن
منم هم متقابلا بقلش کردم و سرم رو تو گردنش فرو بردم و بوسه ای به گردنش زدم
حسی که کوک به هم داشت چی بود ؟ عشق بود ؟یا چی ؟
لبم رو به سمت گوش کوک بردم
+ دوست دارم ..
( از دید نویسنده )
کوک باورش نمی شد چی شنیده این ا/ت بود ؟ الان باید خوشحال میبود که دختر رو به روش زود تر از موعود دلباخته اش شده بود و چرا حس خوبی نداشت ؟ کوک در اصل جوابی نداشت پس دوباره بوسه ای به لب های ا/ت زد بعد مچ دست ا/ت رو گرفت و به سمت ماشین رفتن
( پایان از دید نویسنده )
در طول مسیر حرفی بینمون رد و بدل نشد
احساس آزادی میکرد م از احساساتم نسبت به کوک مطمئن بودم من واقعا اون پسر رو دوست دارم با اعتراف کردنم بار سنگینی رو از شونه هام برداشته بودم در کما ناباوری بعد رسیدنمونون به عمارت بدون حرفی منو تنها گذاشت و به اتاق کارش رفت و من هم به اتاق خودم رفتم احساسات مختلفی داشتم شاید نباید اعتراف میکردم
دلیل این رفتار های عجیب چی بود ای کاش بهش نمی گفتم ، نیاز به آرامش داشتم به سمت حموم رفتم تا از هجوم افکار منفی سرم فرار کنم .....
پایان پارت ۴۴
لایک کنید لطفا ♥️🙏
+ چی بگم ..
کوک نگاهی به بادیگاردش انداخت
- تو همین جا بمون ما بر میگردیم
= ولی قربان ...
- همین که گفتم
با تموم شدم جملش دستم رو گرفت و به سمت اون مغازه رفت با ذوق نگاهی به ویترین بستی ها انداختم ....
÷ بفرمایید
کوک با دیدن ذوق من لبخندی زد
- چی می خوای
+ اوممم ، شکلاتی بستنی شکلاتی
فروشنده بلافاصه بستنی رو آماده کرد به بهم داد کوک با حساب کرد و من به سمتش برگشتم
+ تو نمی خوری ؟
- سردرد میگرم ، تو بخور
سری تکون دادم و پشت میز نشستیم و مشغول خوردن شدم و تمام مدت کوک داشت به خوردنم نگاه میکرد
( از دید نویسنده )
تمام مدت کوک به ا/ت نگاه میکرد به موجود کیوت رو به روش خیره شده بود و به این فکر میکرد که ا/ت فرشته بود ؟ معلومه که نه ! پس چرا انقدر تو دل برو و ناز بود چی داشت میگفت!تو دل برو ؟ امکان نداره کوک سرش رو تکون داد تا خودش رو از این افکار مزاحم دور کنه
( پایان از دید نویسنده )
بعد خوردن بستنی نگاهی به کوک انداختم
+ ممنون
لبخندی زد با همدیگه از مغاز بیرون رفتیم
کوک خواست حرفی بزنه که لب های شکلاتی منو دید کوک سرش رو جلو آورد و لب های شکلاتم رو بوسید از کوک فاصله گرفتم و به اطراف نگاه کردم
+ نکن مردم نگامون میکنن ..
کوک بغلم کرد و سرش رو تو گردنم فرو برد
- بزار نگامون کنن
منم هم متقابلا بقلش کردم و سرم رو تو گردنش فرو بردم و بوسه ای به گردنش زدم
حسی که کوک به هم داشت چی بود ؟ عشق بود ؟یا چی ؟
لبم رو به سمت گوش کوک بردم
+ دوست دارم ..
( از دید نویسنده )
کوک باورش نمی شد چی شنیده این ا/ت بود ؟ الان باید خوشحال میبود که دختر رو به روش زود تر از موعود دلباخته اش شده بود و چرا حس خوبی نداشت ؟ کوک در اصل جوابی نداشت پس دوباره بوسه ای به لب های ا/ت زد بعد مچ دست ا/ت رو گرفت و به سمت ماشین رفتن
( پایان از دید نویسنده )
در طول مسیر حرفی بینمون رد و بدل نشد
احساس آزادی میکرد م از احساساتم نسبت به کوک مطمئن بودم من واقعا اون پسر رو دوست دارم با اعتراف کردنم بار سنگینی رو از شونه هام برداشته بودم در کما ناباوری بعد رسیدنمونون به عمارت بدون حرفی منو تنها گذاشت و به اتاق کارش رفت و من هم به اتاق خودم رفتم احساسات مختلفی داشتم شاید نباید اعتراف میکردم
دلیل این رفتار های عجیب چی بود ای کاش بهش نمی گفتم ، نیاز به آرامش داشتم به سمت حموم رفتم تا از هجوم افکار منفی سرم فرار کنم .....
پایان پارت ۴۴
لایک کنید لطفا ♥️🙏
۱۱۴.۸k
۲۱ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.