پارت ۴۲
پارت ۴۲
= ببخشید قربان اومدم ظرف های ناهار رو ببرم
سری تکون دادم و سوفیا اود طرف هارو برداره
+ ا/ت
= بله قربان ؟
+ میگم وقتی تنهاییم ا/ت صدام کن از لفظ قربان خوشم نمیاد
= ولی ارباب ...
+ اون هیچ وقت نمیفهمه من اینجوری راحت ترم در ضمن من کسی رو تو این عمارت نمیشناسم بهتر نیست که باهم دوست بشیم
= ولی اگر ارباب بفهمند من رو سرنگون میکند
+ اون هیچ وقت نمیفهمه سوفیا البته اگه تو و من چیزی بهش نگیم
سری به معنای باشه تکون داد و لبخندی زد
+ تو میدونی جلسه کوک با کی هستش ؟
صداش رو پایین آورد و گفت
= از من نشنیده بگیرید ولی با دکتر شخصی شون هست
+ دکتر ؟ کوک مریضه؟
= خیر دکتر ادوارد فقط برای ارباب کار میکنند و به غیر از ارباب هیچ مریض دیگه ای ندارند ایشون هم به ارباب مشاوره می دهند و هم موقعی که ارباب مریض باشند به دیدن ایشون میان
عجیب بود پس با این حساب دو نفر از راز های کوک خبر داشتند یکی جانگ ته و ادوارد نمی تونم به جانگ ته نزدیگ بشم پس باید کاری کنم که با ادوارد حرف بزنم و سرنخی از زبونش بیرون بکشم
= قربان
+ ا/ت سوفیا
= ا/ت اگر با من کاری ندارید من میتونم برم
خنده ای از حرف سوفیا زدم اون دختر اسمم رو صدا زد ولی همچنان با احترام باهام بخورد میکرد
+ میتونی بری
تعظیمی کرد و اتاق رفت
با رفتن سوفیا نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم ذهنمو رو آزاد کنم تصمیم رو گرفته بودم حتی اگه بارها زیر دستهای کوک جون میدادم می خواستم این کار رو انجام بدم تا از کار های کوک سر دربیارم باید برای حرف زدن با اون یه بلایی سر خودم بیارم تا کوک دکتر خودش رو بیار و من بتونم با اون حرف بزنم
اما نباید ریسک کنم
اگر بلایی سر خودم بیارم و دکتری نیاره یا حتی دکتر خودش رو نیاره چی
کوک همین امروز گفته بود نباید بلایی سر خودم بیارم ...
تو افکارم غرق شده بودم که دستی روی شونه های احساس کردم تا ترس پریدم جانگ کوک بود چطور جانگ کوک رو کنار خودم احساس نکردم
+ تو ..تو اینجا چیکار میکنی ؟
آبرویی بالا انداخت
- خونه ی خودمه نمیتونم اینجا باشم ؟
چرا همچین حرفی زد البته که جای جای این عمارت برای اونه
بلند شدم و کنارش نشستم
+ ببخشید من فقط ترسیدم
- از من میترسی
سرم دو به معنای نه تکون دادم
- خوبه
- چی افکارت رو بهم ریخته ؟ مشکلی پیش اومده
+ چی ؟ نه نه من خوبم
- دورغ ؟ میدونی که متنفرم
چی باید میگفتم باید میگفتم برای سر درآوردن تو کارات دارم نقشه میکشم
+ هیچی فقط
- فقط ؟!
+ فقط حوصلم سر رفته بود همین
( از دید نویسنده )
البته که کوک میدونست ا/ت در حال مخفی کرد موضوعی هست ولی نمی خواست ا/ت رو محدود کنه هنوز دو ماه مونده بود ! دو ماه تا روند درمانش مونده بود دوست نداشت ا/ت ازش خسته بشه و ترکش کنه ، البته که ترک کردن اون خونه فقط و فقط به معنای مرگ بود
اگه کسی می خواست از این عمارت خارج بشه فقط یک راه داشت اون هم " مرگ " بود ...
( پایان از دید نویسنده )
- بلند شو
+ چی
- مگه نگفتی حوصلت سر رفته بلند شو بریم بیرون
+ ما .. ؟ دوتایی ؟ واقعا ؟
تعجب کرده بودم هیچ احتمال نمی دادم مرد یخی روبه روم همچین درخواستی بکنه ...
- چیز عجبی گفتم ا/ت
کوک نگاهی به ساعت مچیش انداخت ده دقیقه ، فقط ده دقیقه فرصت داری تا آماده بشی
جانگ کوک گفت و رفت
من هنوز تو شک بودم ، بیرون ؟ اونم با جانگ کوک ؟ از تصوراتم هم فرا تر بود !!! .....
پایان پارت ۴۲
لایک کنید لطفا ♥️🙏
= ببخشید قربان اومدم ظرف های ناهار رو ببرم
سری تکون دادم و سوفیا اود طرف هارو برداره
+ ا/ت
= بله قربان ؟
+ میگم وقتی تنهاییم ا/ت صدام کن از لفظ قربان خوشم نمیاد
= ولی ارباب ...
+ اون هیچ وقت نمیفهمه من اینجوری راحت ترم در ضمن من کسی رو تو این عمارت نمیشناسم بهتر نیست که باهم دوست بشیم
= ولی اگر ارباب بفهمند من رو سرنگون میکند
+ اون هیچ وقت نمیفهمه سوفیا البته اگه تو و من چیزی بهش نگیم
سری به معنای باشه تکون داد و لبخندی زد
+ تو میدونی جلسه کوک با کی هستش ؟
صداش رو پایین آورد و گفت
= از من نشنیده بگیرید ولی با دکتر شخصی شون هست
+ دکتر ؟ کوک مریضه؟
= خیر دکتر ادوارد فقط برای ارباب کار میکنند و به غیر از ارباب هیچ مریض دیگه ای ندارند ایشون هم به ارباب مشاوره می دهند و هم موقعی که ارباب مریض باشند به دیدن ایشون میان
عجیب بود پس با این حساب دو نفر از راز های کوک خبر داشتند یکی جانگ ته و ادوارد نمی تونم به جانگ ته نزدیگ بشم پس باید کاری کنم که با ادوارد حرف بزنم و سرنخی از زبونش بیرون بکشم
= قربان
+ ا/ت سوفیا
= ا/ت اگر با من کاری ندارید من میتونم برم
خنده ای از حرف سوفیا زدم اون دختر اسمم رو صدا زد ولی همچنان با احترام باهام بخورد میکرد
+ میتونی بری
تعظیمی کرد و اتاق رفت
با رفتن سوفیا نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم ذهنمو رو آزاد کنم تصمیم رو گرفته بودم حتی اگه بارها زیر دستهای کوک جون میدادم می خواستم این کار رو انجام بدم تا از کار های کوک سر دربیارم باید برای حرف زدن با اون یه بلایی سر خودم بیارم تا کوک دکتر خودش رو بیار و من بتونم با اون حرف بزنم
اما نباید ریسک کنم
اگر بلایی سر خودم بیارم و دکتری نیاره یا حتی دکتر خودش رو نیاره چی
کوک همین امروز گفته بود نباید بلایی سر خودم بیارم ...
تو افکارم غرق شده بودم که دستی روی شونه های احساس کردم تا ترس پریدم جانگ کوک بود چطور جانگ کوک رو کنار خودم احساس نکردم
+ تو ..تو اینجا چیکار میکنی ؟
آبرویی بالا انداخت
- خونه ی خودمه نمیتونم اینجا باشم ؟
چرا همچین حرفی زد البته که جای جای این عمارت برای اونه
بلند شدم و کنارش نشستم
+ ببخشید من فقط ترسیدم
- از من میترسی
سرم دو به معنای نه تکون دادم
- خوبه
- چی افکارت رو بهم ریخته ؟ مشکلی پیش اومده
+ چی ؟ نه نه من خوبم
- دورغ ؟ میدونی که متنفرم
چی باید میگفتم باید میگفتم برای سر درآوردن تو کارات دارم نقشه میکشم
+ هیچی فقط
- فقط ؟!
+ فقط حوصلم سر رفته بود همین
( از دید نویسنده )
البته که کوک میدونست ا/ت در حال مخفی کرد موضوعی هست ولی نمی خواست ا/ت رو محدود کنه هنوز دو ماه مونده بود ! دو ماه تا روند درمانش مونده بود دوست نداشت ا/ت ازش خسته بشه و ترکش کنه ، البته که ترک کردن اون خونه فقط و فقط به معنای مرگ بود
اگه کسی می خواست از این عمارت خارج بشه فقط یک راه داشت اون هم " مرگ " بود ...
( پایان از دید نویسنده )
- بلند شو
+ چی
- مگه نگفتی حوصلت سر رفته بلند شو بریم بیرون
+ ما .. ؟ دوتایی ؟ واقعا ؟
تعجب کرده بودم هیچ احتمال نمی دادم مرد یخی روبه روم همچین درخواستی بکنه ...
- چیز عجبی گفتم ا/ت
کوک نگاهی به ساعت مچیش انداخت ده دقیقه ، فقط ده دقیقه فرصت داری تا آماده بشی
جانگ کوک گفت و رفت
من هنوز تو شک بودم ، بیرون ؟ اونم با جانگ کوک ؟ از تصوراتم هم فرا تر بود !!! .....
پایان پارت ۴۲
لایک کنید لطفا ♥️🙏
۱۴۰.۶k
۲۰ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.