رمان•|من شیطان و توفرشته|•
رمان•|منشیطان و توفرشته|•
#Part_4
بع بدنم خورد مور مورم شد ، لب.امو ازش جدا کردم و آروم گفتم
+نکن آروین(لحن منحرفرفانه)
زود دستامو گذاشتم رو دهنم
ببا پوز خند و لحن عجیبی جواب داد
_وقتی اینطوری میگی چطوری نکنم هان؟
جوابی ندادم و بهش همینطوری نگا کردم که هولم داد عقب کاملا رو مبل لم داده بودم که هودیم رو در آورد نمیدونستم چی بگم و همینطوری داشتم اداهاش رو نگا میکردم که لباس خودشم در آورد
_منحرف چیشده
دستامو گذاشتم رو چشام
+ععع هیچی
یکم دستم رو کشیدمو زیر زیرکی نگاش کردم
_فک میکنی نمیدونم داری نگا میکنی
دستامو کشید اون ور و آروم صورتش رو آورد دم گوشم
_ماهرو جونم عاشقتم
دستام داش میلرزید و لپام سرخ سرخ بود
_اجازه میدی؟
+عععم اره اره
بغلم کرد و بردتم رو تخت و...
صب بیدار شدم و هیچی تنم نبود
_بیدار شدی
پتو رو کشیدم روم نگا نکن برم لباسم رو بپوشم
_ببین کی به کی میگه نگا نکن؟
تو یه چشم پتو رو از رو کشید و زیر لب گف _اوووف
بلند شدو لباسم رو آورد و تنم کرد
+چرا خودت لباس پوشیدی من نه؟
_دلم نیومد بیدارت کنم،پاشو صبحانه بخوریم باید ساعت ۲فرودگاه باشیم
+باش
بلند شدم و رفتم تو آشپز خونه که با میز پر غذا روبه رو شدم
+خودت پختی؟
_خوبه ساعت ۱۱ گفتم هم ناهار باشع هم صبحونه
که پریدم رو صندلی خواستم بخورم
_مسواک؟
+خشکی
ناچار بلند شدم و مسواکم رو زدم و روتینم رو انجام دادم و برگشم
رو صندلی نشستم و هرچی دستم اومد خوردم
وقتی صورتم و بالا بردم دیدم آروین با لحن عجیب و قشنگی نگام میکنه
+ها چیع؟
_ععععم هیچی آروم بخور
+چرا لپات سرخ شد
_هیچی بخور دیگه
•••••••••>
وقت پرواز بود داشتم وارد هواپیما میشدم که گریم گرف یاد خانوادم افتادم
آوین از پشت بغلم کرد و گفت
#Part_4
بع بدنم خورد مور مورم شد ، لب.امو ازش جدا کردم و آروم گفتم
+نکن آروین(لحن منحرفرفانه)
زود دستامو گذاشتم رو دهنم
ببا پوز خند و لحن عجیبی جواب داد
_وقتی اینطوری میگی چطوری نکنم هان؟
جوابی ندادم و بهش همینطوری نگا کردم که هولم داد عقب کاملا رو مبل لم داده بودم که هودیم رو در آورد نمیدونستم چی بگم و همینطوری داشتم اداهاش رو نگا میکردم که لباس خودشم در آورد
_منحرف چیشده
دستامو گذاشتم رو چشام
+ععع هیچی
یکم دستم رو کشیدمو زیر زیرکی نگاش کردم
_فک میکنی نمیدونم داری نگا میکنی
دستامو کشید اون ور و آروم صورتش رو آورد دم گوشم
_ماهرو جونم عاشقتم
دستام داش میلرزید و لپام سرخ سرخ بود
_اجازه میدی؟
+عععم اره اره
بغلم کرد و بردتم رو تخت و...
صب بیدار شدم و هیچی تنم نبود
_بیدار شدی
پتو رو کشیدم روم نگا نکن برم لباسم رو بپوشم
_ببین کی به کی میگه نگا نکن؟
تو یه چشم پتو رو از رو کشید و زیر لب گف _اوووف
بلند شدو لباسم رو آورد و تنم کرد
+چرا خودت لباس پوشیدی من نه؟
_دلم نیومد بیدارت کنم،پاشو صبحانه بخوریم باید ساعت ۲فرودگاه باشیم
+باش
بلند شدم و رفتم تو آشپز خونه که با میز پر غذا روبه رو شدم
+خودت پختی؟
_خوبه ساعت ۱۱ گفتم هم ناهار باشع هم صبحونه
که پریدم رو صندلی خواستم بخورم
_مسواک؟
+خشکی
ناچار بلند شدم و مسواکم رو زدم و روتینم رو انجام دادم و برگشم
رو صندلی نشستم و هرچی دستم اومد خوردم
وقتی صورتم و بالا بردم دیدم آروین با لحن عجیب و قشنگی نگام میکنه
+ها چیع؟
_ععععم هیچی آروم بخور
+چرا لپات سرخ شد
_هیچی بخور دیگه
•••••••••>
وقت پرواز بود داشتم وارد هواپیما میشدم که گریم گرف یاد خانوادم افتادم
آوین از پشت بغلم کرد و گفت
۱.۹k
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.