خانزاده پارت

#خان_زاده #پارت15

* * * *
زیر دلم تیر می کشید.
بلند شدم و به خون ریخته شده روی ملافه نگاه کردم.این هم از شب زفافت آیلین خانوم داماد سوار بر اسب سفید تو رو نشناخت‌.
یعنی اون به همین راحتی با دخترا می خوابید؟
‌ هیچ درکی از محرم و نامحرم نداشت؟
حتی یک لحظه هم تردید نکرد... تنش بوی الکل میداد و با اینکه زخم رون پام و دید بازم من و نشناخت‌
مانتوم و تنم کردم و با اینکه نیمه شب بود به آژانس زنگ زدم.
نگاهی به خان زاده که غرق خواب بود انداختم.
من دختری نبودم که بتونم راضیش کنم...من نمی تونستم کنار خان زاده بمونم با این همه تفاوت.
شالم رو روی سرم مرتب کردم و قبل از این‌که پشیمون بشم از اتاق بیرون رفتم.
دیگه پشت سرمم نگاه نمی‌کنم
* * *
اهورا
با حس تابیدن خورشید روی چشمم تکونی خوردم و غریدم
_یکی اون پرده ی بی صاحاب و بکشه اه.
انقدر گوش عالم کر شده بود. لای پلکم و باز کردم و اولین چیزی که دیدم خون روی ملافه بود.
اخم کردم و نشستم. نگاه به تن و بدنم انداختم... لخت بودم اما جای هیچ زخمی توی تنم نبود پس این خون...
کم کم خاطرات دیشب برام زنده شد و برای لحظه ای برق از سرم پرید.
اون دختر باکره بود!!!!
بلند شدم و بعد از پوشیدن شلوارم در سرویس اتاق و باز کردم اما اون جا نبود.
از فکر اینکه رفته پایین از اتاق بیرون رفتم لعنت به این شانس حتی اسمشم نمیدونستم تا صداش کنم
کل اتاقا و سالن و باغ و گشتم اما نبود که نبود.
دستم و بین موهام فرو بردم و هر چی فحش بلد بودم به خودم دادم.
منه احمق تو عالم مستی طرفم و نشناختم و فکر کردم اون کارست اما لعنتی باکره بود


🍁 🍁 🍁
دیدگاه ها (۱۰)

#خان_زاده #پارت16* * **آیلینسحر متعجب گفت_یعنی واقعا تو رو ...

#خان_زاده #پارت17خودش روی مبل نشست.با نگاه کردن به صورتش همش...

#خان_زاده #پارت14با فاصله ازش نشستم و گفتم_من...میخواستم بگ...

#خان_زاده #پارت13نگاهم و توی تاریکی بین جمعیت چرخوندم و با د...

پارت یک

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط