22
رقاص مرگ پارت 22
خلاصه داستان (6ماه بعد از امدن کوکی از تایلند):
1.کوکی دیگه به ات هیچ حسی نداره.
2.کوکی برگشت به لیا.
۳.اجوما سخت مریض شده.
۴.ات هم افسردگی شدید گرفته.
5.لیا برگشته و دق و دلی اون 3ماهی که نبود رو میگیره.
6.مامان ات هم میمیره.
شروع داستان 🧸 (شب) ۳:۵۵
+دیگه تحمل این جهنم روندارم.+امشب دیگه قرار بمیرم امشب میام پیشت مامانی... مامان یادته گفتی عاشق گل و.. میرم توی باغ خودمو دا. ر میزنم🙂
~____از دید ات ____~
_حوفف بالاخره لیا خوابید حالا میتونم برم توی اتاق خوابم تا پرونده ها رو اوکی کنم
~____از دید کوک____~
از دید نویسنده خوشگلتون😂😂:
ات رفته بود روی صندلی و بند رو تنظیم کرد کوک هم رفت توی اتاق کارش و شروع به نوشتن کرد تا صدای یه چیزی رو شنید..
رفت جلوی پنجره اتاقش نگاه به بیرون کرد یه دختر رو درحال اینکه از یه طناب اویزون بود یه لحظه موهای دختر(ات) کنار زده شد و کوک صورت اون رو دید بدون معطلی دوید سمت باغ رسید به باغ ات رو سریع اورد پایین رنگ پریدگی ات رو حتی میشد توی شب هم فهمید..
ات نفس نفس زنان گفت(ات بغل کوکه) چرا نمیزاری بمیرم لعنتی؟
-احمق من نجاتت دادم.
+نمیخوام هیچ خری نجاتم بده(با داد)
_خفه شو احمق لیا رو بیدار میکنی..
+نمیخوام اصلا بیدار بشه مـ..(بوسیدش)
(بوسه پایان یافت)+تو.. تو چه کار کردی؟
_ات بس کن باشه؟
+فقط بزارم زمین..
_ات..
+بزارم زمین (جدی)
_باش(گذاشتش زمین)
...
خلاصه داستان (6ماه بعد از امدن کوکی از تایلند):
1.کوکی دیگه به ات هیچ حسی نداره.
2.کوکی برگشت به لیا.
۳.اجوما سخت مریض شده.
۴.ات هم افسردگی شدید گرفته.
5.لیا برگشته و دق و دلی اون 3ماهی که نبود رو میگیره.
6.مامان ات هم میمیره.
شروع داستان 🧸 (شب) ۳:۵۵
+دیگه تحمل این جهنم روندارم.+امشب دیگه قرار بمیرم امشب میام پیشت مامانی... مامان یادته گفتی عاشق گل و.. میرم توی باغ خودمو دا. ر میزنم🙂
~____از دید ات ____~
_حوفف بالاخره لیا خوابید حالا میتونم برم توی اتاق خوابم تا پرونده ها رو اوکی کنم
~____از دید کوک____~
از دید نویسنده خوشگلتون😂😂:
ات رفته بود روی صندلی و بند رو تنظیم کرد کوک هم رفت توی اتاق کارش و شروع به نوشتن کرد تا صدای یه چیزی رو شنید..
رفت جلوی پنجره اتاقش نگاه به بیرون کرد یه دختر رو درحال اینکه از یه طناب اویزون بود یه لحظه موهای دختر(ات) کنار زده شد و کوک صورت اون رو دید بدون معطلی دوید سمت باغ رسید به باغ ات رو سریع اورد پایین رنگ پریدگی ات رو حتی میشد توی شب هم فهمید..
ات نفس نفس زنان گفت(ات بغل کوکه) چرا نمیزاری بمیرم لعنتی؟
-احمق من نجاتت دادم.
+نمیخوام هیچ خری نجاتم بده(با داد)
_خفه شو احمق لیا رو بیدار میکنی..
+نمیخوام اصلا بیدار بشه مـ..(بوسیدش)
(بوسه پایان یافت)+تو.. تو چه کار کردی؟
_ات بس کن باشه؟
+فقط بزارم زمین..
_ات..
+بزارم زمین (جدی)
_باش(گذاشتش زمین)
...
۴.۱k
۰۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.