وقتی به عنوان جاسوس رفته بودی خونش ولی..
وقتی به عنوان جاسوس رفته بودی خونش ولی..
پارت¹⁰
-بعد مرگ سجونگ سنگدل و بی رحم تر از قبل شده بود..برای معامله ای به پاریس رفته بود...هوای برفی و اسمون تاریک هم نمیتونست روی لبای اون لبخند بیاره
_:سوهو
سوهو:بله قربان
_:میرم یکم اطراف برج ایفل قدم بزنم..اینجا بمون
سوهو:چشم
-جلوی پنجره به اسمون برفی خیره شده بود..دلش گرفته بود..لباس عوض کرد و به سمت در حرکت کرد
نابی:کجا میری؟
مری:میرم یکم این اطراف قدم بزنم
نابی:باشه..کی برمیگردی؟
مری:یکی دو ساعت دیگه
نابی:اوکی..خدافظ
-حین راه سمت برج ایفل حرکت کرد..چشماشو بست و با یاد اوردی چهره مری لبخندی روی لبش اومد...کمی به اون منظره خیره شد..به عقب برگشت تا به سمت خونش حرکت کنه ک شونش به فردی خورد
_:متاسفم
-برگشت و اون شخص رو نگاه کرد..اون دو نگاه بهم گره خوردن..لحظه ای قلب سنگی هردو نفر به لرزه افتاد
مری:ته..یونگ؟
-امکان نداشت..خودش با دستای خودش عشقشو خاک کرده بود..چطور امکان داشت ک بعد سالها اون زنده برگرده و باهاش برخورد کنه..با دقت بیشتری بهش نگاه کرد..اشکای مری بی اراده روی صورتش نمایان شدن..هرچیم باشه اون سجونگ خودش بود ک بعد سالها زنده رو به روش ظاهر شده بود
مری:دلم برات...تنگ شده بود
-عشقی ک سه سال تمام درتلاش بود تا فراموشش کنه با یک باره دیدن دوباره به قلبش برگشت..صورتش دوباره با دستای گرم تهیونگ قاب شد
_:برام مهم نیست چطور بعد سالها زنده جلوم ظاهر شدی..از اینکه عشقت رو تو قلبم دفن نکردم خوشحالم..من بیشتر از هرلحظه عاشقتم و این دیدار دوبارمون باعث به زانو در اومدن دوباره قلبم در مقابل تو شد..ازت خواهش میکنم که دیگه منو از خودت محروم نکنی و منو دلتنگ اغوش گرم و چشم های زیبات نکنی..بهم اجازه میدی تا اخر عمرم کنارت بمونم چاگیا؟
-اشکاش شدت گرفت..چطور میتونست این همه سال بدون اینکه دنبال تهیونگ بگرده زندگی کنه..حرفاش جسم بیمارشو درمان میکرد..زبونش بند اومده بود طوری ک نمیتونست ی کلمه حرف درمقابل اون بزنه..سرشو برای تایید سوال تهیونگ تکون داد و به زور لب هاشو از هم جدا کرد تا صحبت کنه
مری:متاسفم از اینکه این همه مدت بیخیالت شدم..قسم میخورم دیگه هیچوقت ولت نکنم....دوست دارم
-دیدارشون با ی بوسه لذت بخش تر شد..این همه دلتنگی و دلواپسی با ی نگاهشون به هم از بین رفت..ترکیب برف..برج ایفل..و این زوج لذت بخش ترین چیز ممکن بود..
اروم هم رو در اغوش گرفتن و ازمنظره کنارشون لذت بردن..
پایان..
چطور بود؟
پارت¹⁰
-بعد مرگ سجونگ سنگدل و بی رحم تر از قبل شده بود..برای معامله ای به پاریس رفته بود...هوای برفی و اسمون تاریک هم نمیتونست روی لبای اون لبخند بیاره
_:سوهو
سوهو:بله قربان
_:میرم یکم اطراف برج ایفل قدم بزنم..اینجا بمون
سوهو:چشم
-جلوی پنجره به اسمون برفی خیره شده بود..دلش گرفته بود..لباس عوض کرد و به سمت در حرکت کرد
نابی:کجا میری؟
مری:میرم یکم این اطراف قدم بزنم
نابی:باشه..کی برمیگردی؟
مری:یکی دو ساعت دیگه
نابی:اوکی..خدافظ
-حین راه سمت برج ایفل حرکت کرد..چشماشو بست و با یاد اوردی چهره مری لبخندی روی لبش اومد...کمی به اون منظره خیره شد..به عقب برگشت تا به سمت خونش حرکت کنه ک شونش به فردی خورد
_:متاسفم
-برگشت و اون شخص رو نگاه کرد..اون دو نگاه بهم گره خوردن..لحظه ای قلب سنگی هردو نفر به لرزه افتاد
مری:ته..یونگ؟
-امکان نداشت..خودش با دستای خودش عشقشو خاک کرده بود..چطور امکان داشت ک بعد سالها اون زنده برگرده و باهاش برخورد کنه..با دقت بیشتری بهش نگاه کرد..اشکای مری بی اراده روی صورتش نمایان شدن..هرچیم باشه اون سجونگ خودش بود ک بعد سالها زنده رو به روش ظاهر شده بود
مری:دلم برات...تنگ شده بود
-عشقی ک سه سال تمام درتلاش بود تا فراموشش کنه با یک باره دیدن دوباره به قلبش برگشت..صورتش دوباره با دستای گرم تهیونگ قاب شد
_:برام مهم نیست چطور بعد سالها زنده جلوم ظاهر شدی..از اینکه عشقت رو تو قلبم دفن نکردم خوشحالم..من بیشتر از هرلحظه عاشقتم و این دیدار دوبارمون باعث به زانو در اومدن دوباره قلبم در مقابل تو شد..ازت خواهش میکنم که دیگه منو از خودت محروم نکنی و منو دلتنگ اغوش گرم و چشم های زیبات نکنی..بهم اجازه میدی تا اخر عمرم کنارت بمونم چاگیا؟
-اشکاش شدت گرفت..چطور میتونست این همه سال بدون اینکه دنبال تهیونگ بگرده زندگی کنه..حرفاش جسم بیمارشو درمان میکرد..زبونش بند اومده بود طوری ک نمیتونست ی کلمه حرف درمقابل اون بزنه..سرشو برای تایید سوال تهیونگ تکون داد و به زور لب هاشو از هم جدا کرد تا صحبت کنه
مری:متاسفم از اینکه این همه مدت بیخیالت شدم..قسم میخورم دیگه هیچوقت ولت نکنم....دوست دارم
-دیدارشون با ی بوسه لذت بخش تر شد..این همه دلتنگی و دلواپسی با ی نگاهشون به هم از بین رفت..ترکیب برف..برج ایفل..و این زوج لذت بخش ترین چیز ممکن بود..
اروم هم رو در اغوش گرفتن و ازمنظره کنارشون لذت بردن..
پایان..
چطور بود؟
۲.۵k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.