احساس او

𝐏𝟐𝟒

من فقط فرار کردم و رفتم تو اتاقم....
با استرس از جای کلید بیرونو نگاه میکردم که یموقع نامادری نیاد
درو با سرعت برق قفل کردم که اون افریطه نیذد داخل
تق تق تق
من:نیا(با ترس)
فلیکس:منم درو باز کن
من:گمشو برو
فلیکس:از طرف مامانم نیومدم درو باز کن
من:آها تو گفتی منم که خرم باور کردم
فلیکس:کاری نکن تهدیدت کنما درو باز کن
من:هیچ گــوهـی نمیتونی بخوری
فلیکس:پس دلت تهدید میخواد
من:عاره ببینم میخوای چیکار کنی
فلیکس:احتمالا میدونی که الان اگه به تو دسترسی نداشته باشم به بابات دسترسی دارم
*ا.ت«استرس
من:به اون کاری نداشته باش
فلیکس:پس درو باز کن
استرس داشتم و بدون اینکه فک کنم سریع درو باز کردم مث هر آدم هول و ترسیده دیگه ای
فلیکس اومد داخل و درو پشت سرش بست
فلیکس:میدونی که من دوست دارم
من:بدرک( ͡°Ĺ̯ ͡° )
فلیکس:پس طرف توام
من:ینی چی؟
فلیکس:تو غمت نباشه قرار نی به حرف مامانم گوش بدم
من:خب اگه خودت دوست نداری چرا مامانت انقدر اصرار داره
فلیکس:(اومد درگوشم) مامانم فقط ارث میخواد...بابات هنوز چیزی رو به نام مامانم نزده پس اون برنامع ریخته تا ارث تو رو مال من کنه و همش رو خودش به جیب بزنه
من:چرااا؟
فلیکس:پیش من جات امنه نگران نباش
بعدم رفت
استرس داشتم
مامان تو نامه راست میگفت.... ولی اصلا ب فلیکس اطمینانی نیست
نوپ نمیشه باید حالا حالا ها از اتاق بیون نیام
مامان:خانم ا.ت می خوای موش و گربه بازی کنی
سریع دویدم و درو قفل کردم
ینی میخواد بیاد داخل؟....

ادامه دارد...
دیدگاه ها (۱۱)

احساس او

احساس او

احساس او

ببخشید بخاطر فشار درسی یکم دیر میزارم

رمان{ برادر ناتنی } پارت ۵

پارت دوم فیک:<باصدایی بلند و دوتر از همیشه باز هم بهت میگم د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط