تبهکارقهرمان
#تبهکار_قهرمان...
پارت26
.
.
.
.
که یک دفعه در از جا کنده شد و جهارنا با نگرانی تمام به سمتم حمله ور شد.
او آمد بالای سرم و چشمانش را زیر کرد و با حالتی خمار بدنم را آنالیز کرد.
و آخرش هوفی کشید و گفت : خب سرت رو بدنته دیگه مشکلی نداریم.
در راه رو باکوگو و فیلیکس رو میدیدم که فلیکس با نگرانی به من خیره شده بود اما اتاق جایی نداشت که او درونش ورود کند. (از بس که بزرگ بود)
باکوگو هم بی خیال سرگرم بازی با ناخون هایش بود و تیکه بر دیوار داده بود. (انگار که به زور آورده بودنش)
در همین حال بودم که صدای زنگی به گوشم خورد، بعد از صدای زنگ صدایی آمد و گفت : قسمت دوم جلسه ی قانون 3 دقیقه ی دیگه برگزار میشود.
و یهو استاد ترسناک با دو تا از انگشت هایش لباس من را گرفت و من را از تخت جدا کرد.
جوری من را بلند کرده بود که انگار سوسکی را در دست گرفته.
من واقعا در برابرش سوسکی بیش نبودم.
او من را آهسته در زمین گذاشت و گفت زود باش دختر هنوز قسمت دومش مونده..
من با حالتی ناراحت و عصبی گفتم :یعنی چی همین چند دقیقه پیش واقعا داشتم میمردم بعد شما میگید دوباره برو بمیر!
استاد پیر خنده ای کوچک کرد و گفت : نگران نباش مرگ همه از پیش تعیین شده و تو به همین راحتیا نمیمیری.
جهارنا دستی به شانه ام کشید و گفت : نترس دختر عادت میکنی فقط اینو یادت باشه، زنده بمون. بقیش دیگه مهم نیست.
وقتی به سمت فلیکس و باکوگو رفتیم، فلیکس با نگرانی به من نگاه کرد و گفت : حالت خوبه؟ صدمه که ندیدی؟
من هم پوزخندی زدم و گفتم : سرم سر جاشه و او خندید.
او گفت : اشکال نداره من هم جلسات اول خیلی آسیب میدیدم بعد یه مدت کار دستت میاد.(تقریبا)
باکوگو هم چیزی نگفت و پشت سرمان حرکت کرد.
و وقتی داخل اتاق قانون شدیم هیولاها مثل قسمت اول داخل صف ایستاده بودند و ماهم خودمان را داخل یکی از صف ها چپاندیم.
که..
مایل به ادامه؟
https://wisgoon.com/deku22
پارت26
.
.
.
.
که یک دفعه در از جا کنده شد و جهارنا با نگرانی تمام به سمتم حمله ور شد.
او آمد بالای سرم و چشمانش را زیر کرد و با حالتی خمار بدنم را آنالیز کرد.
و آخرش هوفی کشید و گفت : خب سرت رو بدنته دیگه مشکلی نداریم.
در راه رو باکوگو و فیلیکس رو میدیدم که فلیکس با نگرانی به من خیره شده بود اما اتاق جایی نداشت که او درونش ورود کند. (از بس که بزرگ بود)
باکوگو هم بی خیال سرگرم بازی با ناخون هایش بود و تیکه بر دیوار داده بود. (انگار که به زور آورده بودنش)
در همین حال بودم که صدای زنگی به گوشم خورد، بعد از صدای زنگ صدایی آمد و گفت : قسمت دوم جلسه ی قانون 3 دقیقه ی دیگه برگزار میشود.
و یهو استاد ترسناک با دو تا از انگشت هایش لباس من را گرفت و من را از تخت جدا کرد.
جوری من را بلند کرده بود که انگار سوسکی را در دست گرفته.
من واقعا در برابرش سوسکی بیش نبودم.
او من را آهسته در زمین گذاشت و گفت زود باش دختر هنوز قسمت دومش مونده..
من با حالتی ناراحت و عصبی گفتم :یعنی چی همین چند دقیقه پیش واقعا داشتم میمردم بعد شما میگید دوباره برو بمیر!
استاد پیر خنده ای کوچک کرد و گفت : نگران نباش مرگ همه از پیش تعیین شده و تو به همین راحتیا نمیمیری.
جهارنا دستی به شانه ام کشید و گفت : نترس دختر عادت میکنی فقط اینو یادت باشه، زنده بمون. بقیش دیگه مهم نیست.
وقتی به سمت فلیکس و باکوگو رفتیم، فلیکس با نگرانی به من نگاه کرد و گفت : حالت خوبه؟ صدمه که ندیدی؟
من هم پوزخندی زدم و گفتم : سرم سر جاشه و او خندید.
او گفت : اشکال نداره من هم جلسات اول خیلی آسیب میدیدم بعد یه مدت کار دستت میاد.(تقریبا)
باکوگو هم چیزی نگفت و پشت سرمان حرکت کرد.
و وقتی داخل اتاق قانون شدیم هیولاها مثل قسمت اول داخل صف ایستاده بودند و ماهم خودمان را داخل یکی از صف ها چپاندیم.
که..
مایل به ادامه؟
https://wisgoon.com/deku22
- ۱۷.۴k
- ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط