بم بم تمام طول راه اشک می ریخت و برای رو به رو شدن با عشق
بمبم تمام طول راه اشک می ریخت و برای رو به رو شدن با عشق زندگیش مضطرب بود... جینیونگ با خونسردی و سرعت ماشین رو به سمت شهر ایسان میروند. بمبم بعد از اینکه تمام احساساتش رو با اشک ریختن خالی کرد از هوش رفت و غرق خواب شد. جینیونگ با فکرش مشغول بود... یهو ترمز کرد و کنار به جاده نگه داشت. پیشونی بمبم رو بوسید و از ماشین پیاده شد.
بمبم با اون تماس برادرانه از خواب بیدار شد و گفت: رسیدیم؟؟؟
+ نه! بخواب من یه کاری دارم زود برمیگردم.
و با سرعت به سمت اون امارت قدم برداشت. با هر قدم قلبش سریعتر میکوبید و پاهاش سست تر میشد. زنگ آیفون رو زد و صدای مردونهای از پشت آیفون جواب داد:
×بله؟!
+سلام!! منم جینیونگ. اومدم چون باهات کار داشتم!!
چند ثانیه بعد در باز شد و جینیونگ پا به امارت بزرگ بکهیون گذاشت!!!
+بکهیون!! عزیزم چطوری؟
_عالی! مگه میشه وقتی تو هستی حالم خوب نباشه!!
شاید از خودتون بپرسید مگه بکهیون عاشق تهیونگ نیست و از اینجور حرفا ولی باید یه قضیهای روشن بشه...
بکهیون با خوشحالی که از صمیم قلبش به سمت لبخندش جریان داشت دستاشو دور گردن جینیونگ برد و با تمام وجود عطر مردانه رو بوی کشید!
درسته بکهیون عاشق جینیونگه. عشق چیزی فراتر از دوست داشتن و حس انتقامه! این چیزی بود که جینیونگ بهش یاد داده!! بکهیون دستانش رو از گردن جینیونگ باز کرد و به سمت کمرش برد. جینیونگ خالصانه اون نگاه رو دنبال میکرد و به چشم یه ارباب میدید!! نگاهی که حاضر بود به خاطرش جون خودشو تو خطر بندازه! جینیونگ بکهیون رو بیشتر به خودش فشرد. انگار که میخواست بکهیون رو تو خودش حل کنه!! بکهیون با مظلومی به چشمای جینیونگ نگاه کرد و به آرومی سرشو تکون داد تا باور کنه ک خواب نیست!! بکهیون: ×کاش این یه خواب نبود..
+خواب نیست عزیزم... چه در خواب و بیداری مهم اینه که ما در کنار همیم!
بکهیون لبخند شیطنت آمیزی زد و گفت:
×ثابتش کن!
جینیونگ آهنی از جدیت به ابروهاش آورد و به لبای بکهیون خیره شد لحظه ای بعد فاصلهی بینشون رو به صفر رسوند و طعم بکهیون رو به دندون گرفت... بعد از دقیقهها از هم دل کندند.. بکهیون درحالی که تفسنفس میزد گفت:
×باورت نمیشه اون روزی که فکر کردم تو واقعن با مارک رابطه داری چقد ناراحت شدم!
+عزیزم ببخشید که زودتر بهت نگفتم که ما یه رابطهی ظاهری داریم و اینو هیچکس جز من و تو و مدیر برنامهم نمیدونه... و البته برادرم بمبم!!!
×چی؟؟؟؟ تو به بمبم گفتی؟؟
+نه من نگفتم خودش فهمید...
×کِی؟؟
+همین الان!!!
بکهیون با خجالت به جینیونگ نگاه کرد و گفت: ×چرا بهم نگفتی ما رو دید میزد!! خجالت کشیدم...
+ نمیخواستم چیزی این لحظه رو ازم بگیره!! اون ما رو دید نزد اون داداش منه و خوب میدونه حریم خصوصی چیه بخاطر همین سریع برگشت!!!
بمبم با اون تماس برادرانه از خواب بیدار شد و گفت: رسیدیم؟؟؟
+ نه! بخواب من یه کاری دارم زود برمیگردم.
و با سرعت به سمت اون امارت قدم برداشت. با هر قدم قلبش سریعتر میکوبید و پاهاش سست تر میشد. زنگ آیفون رو زد و صدای مردونهای از پشت آیفون جواب داد:
×بله؟!
+سلام!! منم جینیونگ. اومدم چون باهات کار داشتم!!
چند ثانیه بعد در باز شد و جینیونگ پا به امارت بزرگ بکهیون گذاشت!!!
+بکهیون!! عزیزم چطوری؟
_عالی! مگه میشه وقتی تو هستی حالم خوب نباشه!!
شاید از خودتون بپرسید مگه بکهیون عاشق تهیونگ نیست و از اینجور حرفا ولی باید یه قضیهای روشن بشه...
بکهیون با خوشحالی که از صمیم قلبش به سمت لبخندش جریان داشت دستاشو دور گردن جینیونگ برد و با تمام وجود عطر مردانه رو بوی کشید!
درسته بکهیون عاشق جینیونگه. عشق چیزی فراتر از دوست داشتن و حس انتقامه! این چیزی بود که جینیونگ بهش یاد داده!! بکهیون دستانش رو از گردن جینیونگ باز کرد و به سمت کمرش برد. جینیونگ خالصانه اون نگاه رو دنبال میکرد و به چشم یه ارباب میدید!! نگاهی که حاضر بود به خاطرش جون خودشو تو خطر بندازه! جینیونگ بکهیون رو بیشتر به خودش فشرد. انگار که میخواست بکهیون رو تو خودش حل کنه!! بکهیون با مظلومی به چشمای جینیونگ نگاه کرد و به آرومی سرشو تکون داد تا باور کنه ک خواب نیست!! بکهیون: ×کاش این یه خواب نبود..
+خواب نیست عزیزم... چه در خواب و بیداری مهم اینه که ما در کنار همیم!
بکهیون لبخند شیطنت آمیزی زد و گفت:
×ثابتش کن!
جینیونگ آهنی از جدیت به ابروهاش آورد و به لبای بکهیون خیره شد لحظه ای بعد فاصلهی بینشون رو به صفر رسوند و طعم بکهیون رو به دندون گرفت... بعد از دقیقهها از هم دل کندند.. بکهیون درحالی که تفسنفس میزد گفت:
×باورت نمیشه اون روزی که فکر کردم تو واقعن با مارک رابطه داری چقد ناراحت شدم!
+عزیزم ببخشید که زودتر بهت نگفتم که ما یه رابطهی ظاهری داریم و اینو هیچکس جز من و تو و مدیر برنامهم نمیدونه... و البته برادرم بمبم!!!
×چی؟؟؟؟ تو به بمبم گفتی؟؟
+نه من نگفتم خودش فهمید...
×کِی؟؟
+همین الان!!!
بکهیون با خجالت به جینیونگ نگاه کرد و گفت: ×چرا بهم نگفتی ما رو دید میزد!! خجالت کشیدم...
+ نمیخواستم چیزی این لحظه رو ازم بگیره!! اون ما رو دید نزد اون داداش منه و خوب میدونه حریم خصوصی چیه بخاطر همین سریع برگشت!!!
۶.۹k
۰۳ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.