بعد از کنسرت قرار شد شام مهمون مهمون جکسون تو یکی از رسور
بعد از کنسرت قرار شد شام مهمون مهمون جکسون تو یکی از رسورانهای شهر باشن...
بمبم و جیگیوم دست همدیگه رو گرفته بودن و شونه به شونهی همدیگه راه میرفتن. بمبم خودشو با ناز و ادا به جیگیوم چسبونده بود و با عشوه و ناز حرف میزد.
_عزیزم امشب خیلی خوش میگذره نه؟ بیا امشب بعد از شام بریم خونهی من :)
جیگیوم با دقت به حرفای جیگیوم گوش میکرد و لبخند میزد. به معنای واقعی لذت میبرد و ساعت ها از گوش دادن به حرفهای بمبم خسته نمیشد. بالاخره همگی بعد از اینکه به خونه های خودشون رفتن و لباس عوض کردن دور میز جمع شدن..همه به جز بمبم و جیگیوم. جکسون با نگرانی گیلاس شرابش رو بالا آورد.
_حتمن ترافیکه اون قسمت از شهر که خونهی جیگیومه خیلی شلوغه...
یونگجه یهو وسط حرف جکسون پرید: الان زنگ میزنم مطمئن شیم.
جینیونگ با آرامش خاصی سرشو بالا آورد و به اون چهار چهرهی نگران نگاهی کرد. یهو نگاهش رو رو جکسون قفل کرد: بذارید اون دو تا مرغ عشق کارشونو بکنن مگه نه جکسون؟
جکسون که زبونش بند اومده بود نمیدونست چیکار کنه...
_آ...آره راست میگه...بذارید...بذارید کارشونو بکنن...
جِی بی با عصبانیت به چشمای جینیونگ نگاه کرد و با سرش اشاره کرد ولی جینیونگ جوابشو با چشم غره داد: جِی بی درسته که اینجا گِی زیاده ولی دلیل نمیشه که تو کار بقیه دخالت کنن بهتره سرشون به کار خودشون باشه و به مال مردم چشمی نداشته باشن مگه نه جکسون؟؟؟
_ آ آره جینیونگ راست میگه...
جینیونگ با همون آرامش همیشگیش سرشو بالا آورد و گفت: جِیبی! درسته که تو واسه تندیست ارزش قائلی ولی این دلیل نمیشه که بذاری هر کاری کنه. الان رابطهی من و مارک نگاه کن... درسته که تو دخالت کنی و داداشم چیزی نگه؟ تو حق نداری به مال من کاری داشته باشی و به عبارت دیگه به مارک دست بزنی مگه نه؟
مارک از خجالت به میز خیره شد تا از نگاه سیاه و آرامش بخش جینیونگ در بره. اون نگاه با اینکه سیاه بود اما برای مارک دریایی سیاه و درخشان زیر آسمون شب بود... اون چشم ها زنگی رو به مارک هدیه داده بودند...
جی بی احساس کرد ک نمیتونه نفس بکشه و هوای اونجا خیلی گرمه... بخاطر همین سمت پشتبوم رفت... همونطور که آسمون پر ستاره رو ستایش میکرد به خیابون نگاه کرد و انتظار بمبم رو میکشید ثانیه ها براش زود میگذشت و هرلحظه احساس خفگی بیشتری میکرد.
__________________________________ _____ _________
جکسون گیلاس شرابش رو تا آخر سر کشید ولی شراب تو گلوش گیر کرد و از در پشتی رستوران بیرون رفت تا سرفه های پی در پیش آرامش بقیه رو به هم نزنه. از اونطرف گوشی یونگجه زنگ خورد و گوشی رو برداشت. ولی طولی نکشید که تلفن از دستش افتاد و خبری رو به بقیه داد ک فرصت غذا خوردن نذاشت. همگی به جاده پناه بردند و (ادامه در کامنت)
بمبم و جیگیوم دست همدیگه رو گرفته بودن و شونه به شونهی همدیگه راه میرفتن. بمبم خودشو با ناز و ادا به جیگیوم چسبونده بود و با عشوه و ناز حرف میزد.
_عزیزم امشب خیلی خوش میگذره نه؟ بیا امشب بعد از شام بریم خونهی من :)
جیگیوم با دقت به حرفای جیگیوم گوش میکرد و لبخند میزد. به معنای واقعی لذت میبرد و ساعت ها از گوش دادن به حرفهای بمبم خسته نمیشد. بالاخره همگی بعد از اینکه به خونه های خودشون رفتن و لباس عوض کردن دور میز جمع شدن..همه به جز بمبم و جیگیوم. جکسون با نگرانی گیلاس شرابش رو بالا آورد.
_حتمن ترافیکه اون قسمت از شهر که خونهی جیگیومه خیلی شلوغه...
یونگجه یهو وسط حرف جکسون پرید: الان زنگ میزنم مطمئن شیم.
جینیونگ با آرامش خاصی سرشو بالا آورد و به اون چهار چهرهی نگران نگاهی کرد. یهو نگاهش رو رو جکسون قفل کرد: بذارید اون دو تا مرغ عشق کارشونو بکنن مگه نه جکسون؟
جکسون که زبونش بند اومده بود نمیدونست چیکار کنه...
_آ...آره راست میگه...بذارید...بذارید کارشونو بکنن...
جِی بی با عصبانیت به چشمای جینیونگ نگاه کرد و با سرش اشاره کرد ولی جینیونگ جوابشو با چشم غره داد: جِی بی درسته که اینجا گِی زیاده ولی دلیل نمیشه که تو کار بقیه دخالت کنن بهتره سرشون به کار خودشون باشه و به مال مردم چشمی نداشته باشن مگه نه جکسون؟؟؟
_ آ آره جینیونگ راست میگه...
جینیونگ با همون آرامش همیشگیش سرشو بالا آورد و گفت: جِیبی! درسته که تو واسه تندیست ارزش قائلی ولی این دلیل نمیشه که بذاری هر کاری کنه. الان رابطهی من و مارک نگاه کن... درسته که تو دخالت کنی و داداشم چیزی نگه؟ تو حق نداری به مال من کاری داشته باشی و به عبارت دیگه به مارک دست بزنی مگه نه؟
مارک از خجالت به میز خیره شد تا از نگاه سیاه و آرامش بخش جینیونگ در بره. اون نگاه با اینکه سیاه بود اما برای مارک دریایی سیاه و درخشان زیر آسمون شب بود... اون چشم ها زنگی رو به مارک هدیه داده بودند...
جی بی احساس کرد ک نمیتونه نفس بکشه و هوای اونجا خیلی گرمه... بخاطر همین سمت پشتبوم رفت... همونطور که آسمون پر ستاره رو ستایش میکرد به خیابون نگاه کرد و انتظار بمبم رو میکشید ثانیه ها براش زود میگذشت و هرلحظه احساس خفگی بیشتری میکرد.
__________________________________ _____ _________
جکسون گیلاس شرابش رو تا آخر سر کشید ولی شراب تو گلوش گیر کرد و از در پشتی رستوران بیرون رفت تا سرفه های پی در پیش آرامش بقیه رو به هم نزنه. از اونطرف گوشی یونگجه زنگ خورد و گوشی رو برداشت. ولی طولی نکشید که تلفن از دستش افتاد و خبری رو به بقیه داد ک فرصت غذا خوردن نذاشت. همگی به جاده پناه بردند و (ادامه در کامنت)
۴.۱k
۰۲ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.