هانتر
#هانتر
پارت ۴۰
جای قِصِر در رفتن هاش از مرگ اما نه به اختیار..
انگار خدا هم میخواست زمان بیشتری درد بکشه..
گوشیش رو برداشت و توی صفحه چتش با جونگکوک وارد شد..
] میشه تو همین هفته یه وقت خالی پیدا کنی و درمورد قرارمون حرف بزنیم؟[
میدونست حاال حاالها جوابی دریافت نمیکنه پس به سمت پنجره رفت و نگاهش رو به ماشین
های در حال عبور دوخت...
حدود بیست دقیقه بعد پیامی براش اومد و به سمت گوشیش رفت..
] اینقد مزاحمی حتی تایم پیام دادنت هم وقتیه که کار مهمی دارم و باعث میشه وقتم تلف بشه![
] همین االن بیا به آدرسی که میگم [
الرا پوزخند دردناکی زد و به گوشیش خیره شد..
به لوکیشن فرستاده شده نگاهی انداخت..
جای ناشناخته ای بود..
جونگکوک ویو :
جک : احمق چرا بهش گفتی بیاد...اونم اینجا!؟ دیوونه اینجا انبار فلیکسه اونوقت تو به یه دختر
گفتی بیاد اینجا ؟ نمیگی یه بالیی سرش بیاره؟
_ چرا فکر کردی برام مهمه؟
جک : برای من مهمه پای جون یه آدم درمیونه! اصال چرا گفتی بیا_ یه دختر همراهمون باشه شاید چشای هیز فلیکس و بشه چرخوند! بعدشم من و تو هستیم دیگه
اینقد شلوغش نکن بالیی سرش نمیاد
جک : چی گفتی..؟
_ گفتم من و تو هستیم بالیی سرش...
جک: نه نه نه..قبلش...چشم فلیکس و..
_ آها..خب ما االن نیومدیم تا بار و از دست فلیکس بکشیم بیرون..اومدیم تا بهش پیشنهاد سکس
بدیم..اونم با یه دختر..من و فلیکس و الرا..
حاال فهمیدی ؟!
جک : بعدش..!؟
_ بعدش تو میری و اون انبار و اتیش میزنی همین
جک : اون وقت اون خیلی ساده میگه اوکی بیاید سکس کنیم ؟
_اولین بار که نیست..بعدشم یه سکس معمولی نیست..مثل دفعه قبل..یه دختر بهم خیانت کرده و
قراره زیرمون جون بده و بعدشم..بوم...میمیره..
جک : تو که نمیخوای الرا بمیره..؟
_ نه فعال بهش نیاز دارم
جک : سر از کارات درنمیارم..
_فقط احمق نباش و کارتو درست انجام بده
جک : هوففف..باشه..
] جونگکوک من رسیدم ولی اینجا چیزی نیست..[
پارت ۴۰
جای قِصِر در رفتن هاش از مرگ اما نه به اختیار..
انگار خدا هم میخواست زمان بیشتری درد بکشه..
گوشیش رو برداشت و توی صفحه چتش با جونگکوک وارد شد..
] میشه تو همین هفته یه وقت خالی پیدا کنی و درمورد قرارمون حرف بزنیم؟[
میدونست حاال حاالها جوابی دریافت نمیکنه پس به سمت پنجره رفت و نگاهش رو به ماشین
های در حال عبور دوخت...
حدود بیست دقیقه بعد پیامی براش اومد و به سمت گوشیش رفت..
] اینقد مزاحمی حتی تایم پیام دادنت هم وقتیه که کار مهمی دارم و باعث میشه وقتم تلف بشه![
] همین االن بیا به آدرسی که میگم [
الرا پوزخند دردناکی زد و به گوشیش خیره شد..
به لوکیشن فرستاده شده نگاهی انداخت..
جای ناشناخته ای بود..
جونگکوک ویو :
جک : احمق چرا بهش گفتی بیاد...اونم اینجا!؟ دیوونه اینجا انبار فلیکسه اونوقت تو به یه دختر
گفتی بیاد اینجا ؟ نمیگی یه بالیی سرش بیاره؟
_ چرا فکر کردی برام مهمه؟
جک : برای من مهمه پای جون یه آدم درمیونه! اصال چرا گفتی بیا_ یه دختر همراهمون باشه شاید چشای هیز فلیکس و بشه چرخوند! بعدشم من و تو هستیم دیگه
اینقد شلوغش نکن بالیی سرش نمیاد
جک : چی گفتی..؟
_ گفتم من و تو هستیم بالیی سرش...
جک: نه نه نه..قبلش...چشم فلیکس و..
_ آها..خب ما االن نیومدیم تا بار و از دست فلیکس بکشیم بیرون..اومدیم تا بهش پیشنهاد سکس
بدیم..اونم با یه دختر..من و فلیکس و الرا..
حاال فهمیدی ؟!
جک : بعدش..!؟
_ بعدش تو میری و اون انبار و اتیش میزنی همین
جک : اون وقت اون خیلی ساده میگه اوکی بیاید سکس کنیم ؟
_اولین بار که نیست..بعدشم یه سکس معمولی نیست..مثل دفعه قبل..یه دختر بهم خیانت کرده و
قراره زیرمون جون بده و بعدشم..بوم...میمیره..
جک : تو که نمیخوای الرا بمیره..؟
_ نه فعال بهش نیاز دارم
جک : سر از کارات درنمیارم..
_فقط احمق نباش و کارتو درست انجام بده
جک : هوففف..باشه..
] جونگکوک من رسیدم ولی اینجا چیزی نیست..[
- ۴.۹k
- ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط