رمان شازده کوچولو

رمان شازده کوچولو

پارت ۹۲

دیانا: با دیدن زهرا( یوی از بهترین دوستاش) ذوق مرگ شدم بدو بدو رفتم سمتش محکم بغلش کردم گلی با هم حرف زدیم ای وای بچم مونده تو یا خدا از زهرا خدافظی کردم و بدو بدو رفتم سمت خونه هول هولکی در و باز کردم و وارد شدم با دیدن نفس جلوی در تعجب کردم بغلش کردم و گفتم مثل بابات شدیا

ارسلان: پس چی

دیانا: دو متر پریدم هوا ارسلاننن بابا ترسیدم تو پشت من چیکار میکنی

ارسلان: خونم خوشگلم ترمز پاره نکن مگه من نرفته بودم بیرون

دیانا :برگشتم سمتش با دستای پر وایساده بود پشتم ارسلان چرا نمیگی این همه خرید کردی جلوی در نزارمت میخوای کمکت کنم

ارسلان: با همون دستای پر بوسه ای به سرش زدم و گفتم فسقلی میخوای به من کمک کنی

دیانا: فسقلی هستم اما زورم زیاد تر از تو عه
دیدگاه ها (۵)

رمان شازده کوچولو پارت ۹۳ارسلان: باشه خانم عزیزم دیانا: ببین...

رمان شازده کوچولو پارت ۹۴ارسلان: نفس و نشوندم رو اپن شما میخ...

ان شازده کوچولو پارت ۹۱ دیانا: ببین با خودت چیکار کردی نگاه ...

رمان شازده کوچولو پارت ۹۰ دیانا: نه یه داداش میاریم مگه ماما...

رمان بغلی من پارت ۱۱۵و۱۱۶و۱۱۷ارسلان :یه روز نشده ناز میشیدیا...

رمان بغلی من پارت ۶۹دیانا: پلک هام و باز کردم ای وای چرا خوا...

رمان بغلی من پارت های ۱۰۷و۱۰۸دیانا: از اخمی که کرده بود خندم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط