رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت سپنتا
#پارت_۶۳
ماهور خاس یچی بگه ک نذاشتم
_مطمئنی میخاسی اب بخوری؟!
ماهور طاقت نیاورد
+ نه عزیزم ایشون با دوس پسرشون بودن!!
سپنتا ریز میخندید وبهار حرص میخورد
ماهور و نگا کردم خندیدم همه زدن زیر خنده!
بهار : ماکه تکلیفمون مشخصه! شما کجا بودین! ماهور خان و ترانه جوون!!
دیگ راهی جز اعتراف نموندع بود!
_ والا ما فک کردیم دزد اومده اومدم ببینم چیه! دیدمتون
+منم رفتم جلوشو بگیرم ک دیگ ...
سپنتا: ک خودتونم ب جمع ما پیوستین!
+میام میزنم تو دهنت سپنتا
_ نه نه سوء تفاهم نشه بین ما چیزی نیست! با عصبانیت ب ماهور نگا کردم اروم گفتم _ینی نمیتونه باشه!
+ سرم درد میکرد یا مسکن بم داد یکم حرف زدیم همین!
رامین : منم خر!
+ تو یکی خفه! کار دارم بات
_چرا انظتر عمومی و متشنج میکنی؟!
ملیسا: بحث بی فایده س زندگی هرکسی به خودش مربوط به ما چه! هرطور راحتن ، بریم ناهار ک گشنمه من!
با حرف ملیس همه رفتن حاضر شن داشتم عکس میگرفتم ک دیدم ماهور نگام میکنه عه این نگا کردنم بلده!
_چیه!؟
+لباست!
_ چشه به این شیکی!
+رنگش خیلی رو مخ نیست!
_ اره عزیزم چش درآره مشکلیه؟! ب شما ربطی داره؟!
خندید و سرشو تکون داد + یادگرفتی!
_ عووم
از کنارش رد شدم باید با این مث خودش رفتار کرد! و حاضر جواب و پررو !.
یه تیپ کرم مشکی زدم و زدیم بیرون
_ خب اهن پرست ، میری با رامین؟!
ملیساعم حواس پرت جلو همه سوتی داد
ملیس: اره میرم توهن ک ازخداته پیش عشقت باشی!!
متاسفانه هم بهاره هم فاطینا شنیدن!
میخاسم جمع ش کنم ک فاطینا گف : من فمیده بودم!
بهار: منم حدس زدم!
_بمیرین همه تون!
ملیس: اخیش خداروشکر همه بدونن دیگه اه رامین ی ذره شک داره داداش منم ک نمیفمه این چیزارو!
فاطینا: خیلی به هم میاید!
_ بلاخره ی روز این عاشق من میشه!
ملیس :شک نکن
ناهار و رستوران خوردیم و یکم استراحت و عصرخرید! کلی م کادو واسه سپهر و پادینا! من یکی ک حسودیم شد! اقا واس من هیچکی هیچی نخرید! سامی عزیزدلم دید مظلوم واقع شدم واسم یه دستبند قشنگ خرید دم غروب تو کافه بودیم...
سپهر: ترانع چطور با این بچه باحالا اشناشدی!
منو سامی به هم نگا کردیم
_ یه بنده خدایی روز اول دانشگاه گه زد ب ما!
پادینا: خو دقیق بگین دیگه!
سامی: خب بزارید من شروع کنم...
بارون باریده بود و همه جا چاله چوله من با سرعت میرفتم دیر نشه خواستم دور بزنم هرچی اب و گل بود پاشید رو ترانه!
وایسادم عذرخواهی کنم خب ترانه بقیه ش با تو!
_ هیچی دیگ میخاسم بزنمش خلاصه قانعم کرد رفتیم یچی گرف برام پوشیدم رفتیم دانشگاه بعد من نمیدونسم اصا سامی کیه! بعد دانشگاه رفتم پیشش مانتو قبلیم تو ماشینش بود رفتیم ناهار خلاصه... نمدونم حس میکردم ادم قابل اعتمادیه ! مثسپهر شد برام
سامی سرشو انداخت پایین
سپهر: چشمم روشن! کی جای کی! داداشت منما
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #عاشقانه #دخترونه #عشق #خاصترین #تکست_خاص
ماهور خاس یچی بگه ک نذاشتم
_مطمئنی میخاسی اب بخوری؟!
ماهور طاقت نیاورد
+ نه عزیزم ایشون با دوس پسرشون بودن!!
سپنتا ریز میخندید وبهار حرص میخورد
ماهور و نگا کردم خندیدم همه زدن زیر خنده!
بهار : ماکه تکلیفمون مشخصه! شما کجا بودین! ماهور خان و ترانه جوون!!
دیگ راهی جز اعتراف نموندع بود!
_ والا ما فک کردیم دزد اومده اومدم ببینم چیه! دیدمتون
+منم رفتم جلوشو بگیرم ک دیگ ...
سپنتا: ک خودتونم ب جمع ما پیوستین!
+میام میزنم تو دهنت سپنتا
_ نه نه سوء تفاهم نشه بین ما چیزی نیست! با عصبانیت ب ماهور نگا کردم اروم گفتم _ینی نمیتونه باشه!
+ سرم درد میکرد یا مسکن بم داد یکم حرف زدیم همین!
رامین : منم خر!
+ تو یکی خفه! کار دارم بات
_چرا انظتر عمومی و متشنج میکنی؟!
ملیسا: بحث بی فایده س زندگی هرکسی به خودش مربوط به ما چه! هرطور راحتن ، بریم ناهار ک گشنمه من!
با حرف ملیس همه رفتن حاضر شن داشتم عکس میگرفتم ک دیدم ماهور نگام میکنه عه این نگا کردنم بلده!
_چیه!؟
+لباست!
_ چشه به این شیکی!
+رنگش خیلی رو مخ نیست!
_ اره عزیزم چش درآره مشکلیه؟! ب شما ربطی داره؟!
خندید و سرشو تکون داد + یادگرفتی!
_ عووم
از کنارش رد شدم باید با این مث خودش رفتار کرد! و حاضر جواب و پررو !.
یه تیپ کرم مشکی زدم و زدیم بیرون
_ خب اهن پرست ، میری با رامین؟!
ملیساعم حواس پرت جلو همه سوتی داد
ملیس: اره میرم توهن ک ازخداته پیش عشقت باشی!!
متاسفانه هم بهاره هم فاطینا شنیدن!
میخاسم جمع ش کنم ک فاطینا گف : من فمیده بودم!
بهار: منم حدس زدم!
_بمیرین همه تون!
ملیس: اخیش خداروشکر همه بدونن دیگه اه رامین ی ذره شک داره داداش منم ک نمیفمه این چیزارو!
فاطینا: خیلی به هم میاید!
_ بلاخره ی روز این عاشق من میشه!
ملیس :شک نکن
ناهار و رستوران خوردیم و یکم استراحت و عصرخرید! کلی م کادو واسه سپهر و پادینا! من یکی ک حسودیم شد! اقا واس من هیچکی هیچی نخرید! سامی عزیزدلم دید مظلوم واقع شدم واسم یه دستبند قشنگ خرید دم غروب تو کافه بودیم...
سپهر: ترانع چطور با این بچه باحالا اشناشدی!
منو سامی به هم نگا کردیم
_ یه بنده خدایی روز اول دانشگاه گه زد ب ما!
پادینا: خو دقیق بگین دیگه!
سامی: خب بزارید من شروع کنم...
بارون باریده بود و همه جا چاله چوله من با سرعت میرفتم دیر نشه خواستم دور بزنم هرچی اب و گل بود پاشید رو ترانه!
وایسادم عذرخواهی کنم خب ترانه بقیه ش با تو!
_ هیچی دیگ میخاسم بزنمش خلاصه قانعم کرد رفتیم یچی گرف برام پوشیدم رفتیم دانشگاه بعد من نمیدونسم اصا سامی کیه! بعد دانشگاه رفتم پیشش مانتو قبلیم تو ماشینش بود رفتیم ناهار خلاصه... نمدونم حس میکردم ادم قابل اعتمادیه ! مثسپهر شد برام
سامی سرشو انداخت پایین
سپهر: چشمم روشن! کی جای کی! داداشت منما
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #عاشقانه #دخترونه #عشق #خاصترین #تکست_خاص
۱۳.۲k
۲۸ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.