شیشه رو پایین کشیدم و دستمو بیرون پنجره توی دست باد گذاشت

شیشه رو پایین کشیدم و دستمو بیرون پنجره توی دست باد گذاشتم
باد سرد نوازشگونه بین موهام جست میزد و پلک های داغمو خنک میکرد
توی خونه وضع کمی بهتر شد
لباسای راحت یه قرص میگرن یه تاریکی عمیق و آرامش بخش همگی سهمی از بهبود خفیف حالم داشتن روی کاناپه که نقش تخت خوابمو داشت دراز کشیدم و به سقف زل زدم
طیف کم جونی از رنگ سفید به خاطر روشنایی لامپ کوچیک دیواری مشخص بود و اعصابمو تحریک میکرد
به پهلوی چپ شدم و چشمامو بستم
خوابم نمیومد فقط میخواستم کمی انرژی از دست رفتمو به دست بیارم
8 ساعت به صورت مداوم سر کلاس روی پا بند بودم و حالا پاهام گرفته و کمرم خسته بود
طوری که نشستن هم برام عذاب بود
نمیدونم چه مدتی روی کاناپه غلت میزدم و پهلو به پهلو میشدم ولی فهمیدم که امشب خواب سپر و چشم من شمشیره
پیشونی و گردنمو کمی با کف دستم ورز دادم
پتو رو کنار زدم و بعد روشن کردن سماور به اتاقم رفتم تا شاید با کمی نوشتن سردرد این شب به آخر برسه
بدون روشن کردن لامپ مستقیم سمت میز رفتم و چراغ مطالعه رو روشن کردم
این نور کمی مهربون تر رفتار میکرد
خسته کاغذ مورد علاقمو از توی کشو بیرون کشیدم
کاغذ های مخصوصی برای خودم درست میکردم
وقتی توی اونا مینوشتم لذت میبردم
برای اختصاصی کردنشون هم توی یه سینی پر از چایی پهنشون میکردم
بعد با اتو خشکشون میکردم
رنگ چایی رنگ قهوه ای قرمز قشنگ و نوستالژیکی به بافت کاغذ کادو میداد
این اتاق دنیای کوچیک و نقلی من بود
دیوار هایی که لباسی با نقش منحنی و دنده های نستعلیق روی کاغذ های سفید و قرمز و آبی آسمونی پوشیده بودن
هروقت شعر های طولانی مینوشتم روی کاغذ های قرمز قهوه ای به دیوار میزدم و دو بیتی هارو با خطی که از نگاه بقیه خوش بود روی کاغذ بزرگ سفید با نی یا ماژیک مشکی ظاهر میکردم
اینبار اونقدری حرف توی دل و فکر توی سرم بود که بدونم با تک بیتی اروم نمیگیرم
خودکار مشکی رو برداشتم و به کاغذ زل زدم
چشم هامو آزاد و بی محابا روی در و دیوار بازی میدادم
کلمات بازیگوش توی خیال بیقرار من میپریدن شیطنت میکردن و من باید حوصله میکردم تا پشت هم کلمه به کلمه ردیفشون کنم
((پارت بعد دوشنبه))
دیدگاه ها (۷)

صدای سوت کشیدن سماور خبر از به جوش اومدن آب میداد آزرده پا ش...

صبح عادی و با صدای سرد الارم گوشی شروع شد انگار نه انگار بعد...

ماشینو روشن کردم و حرکتمیدونستم خیابون گردی و بستنی خوردن تو...

+هیچی فقط خواستم بش خبر بدم میریم بستنی بخریم خجل گفت-دیوونه...

آن سوی آینه P35در رو باز کردیم که یهو جونگ کوک افتاد (ویو ا....

نام فیک:عشق مخفیPart: 2ویو جیمین*وایییی چقد دختر رو مخه سه س...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط