Gray love
Gray love
Part 14
در زدم و چند دقیقه ای منتظر بودم
بعد چن دقیقه در باز شد
یونگی:او سلام تویی
من:هوم
یونگی:بیا تو
من:رفتم تو و نشستم
غذایی که دوست داری درست کردم
یونگی:او... ممنون
خب بگذریم چی میخوای؟
من:یاا... آ. از کجا فهمیدی
یونگی:از حالت چهرت کاملا مشخصه خانوم کوچولو
من:ایگو.. اره یه درخواستی ازت دارم
یونگی:خب..!!؟؟
من:خب فردا قراره از طرف مدرسه بریم اردو و..
یونگی:و میخوای باهات بیام؟!! اره..
من:ه.. هوم.. میشه بیای
یونگی:باشه
من:جدی میگی؟ ( با ذوق)
یونگی:نه... با حالت تو ذوق زدن
من:چی؟! خواهش میکنم باهام بیا لطفا
یونگی:نه
من:یونگی خواهش میکنم.. بخاطر من( با حالت مظلومانه)
یونگی:خیلی خب... باشه قیافت اونجوری نکن
من:وای ممنونم پریدم بغلش
یونگی:یهو پرید بغلم.. انگار خیلی خوشحال شده بود لبخندی زدم و متقابل بغلش کردم
خیلی خوب خودتو لوس نکن
من:ازت خیلی ممنونم یونگی خیلی خوشحالم کردی
یونگی:لبخند زدم.. فقط بخاطر جبران غذاهایی که برام درست میکنی ها..
من:یاا.. یکی زدم به بازوش
خندید و گفت و فردا میاد در خونه و بعد باهم میریم
ازش خداحافظی کردم و رسیدم خونه
خیلی خوشحال بودم تاحالا همچین حسی نداشتم
لباسام عوض کردم و یه دوش گرفتم
از حموم اومدم بیرون موهام خشک کردم و لباسام پوشیدم
اخیش... ای وای وسایلم اماده نکردم
سریع دوییدم و ساکم اماده کردم
خب همه چیز گذاشتم.. او.. داشت یادم میرفت
دوربینم بیارم با خودم اونجا حتما منظره های قشنگی داره
خب اینم از این تموم شد دوربینم گذاشتم
خیلی گشنم بود رفتم تو اشپزخونه و یه بسته نودل درست کردم و خوردم
تصمیم گرفتم زود بخوابم تا فردا سرحال باشم
ساکم گذاشتم گوشه اتاق و خوابیدم
صبح
با صدای الارم گوشیم از خواب بیدار شدم کش و قوسی به خودم دادم و حاضر شدم
همه وسایلم اماده بود فقط منتظر یونگی بودم که بیاد
که بعد چند مین زنگ در خورد
من:اومدم
درو باز کردم و با یونگی مواجه شدم
یه چند لحظه ای محوش شدم اون موهای لخت خاکستری با کلاه و هودی مشکی یه لحظه دلم براش رفت
یونگی:به چی نگا میکنی؟
من:به خودم اومدم... او.. هیچی بریم
Part 14
در زدم و چند دقیقه ای منتظر بودم
بعد چن دقیقه در باز شد
یونگی:او سلام تویی
من:هوم
یونگی:بیا تو
من:رفتم تو و نشستم
غذایی که دوست داری درست کردم
یونگی:او... ممنون
خب بگذریم چی میخوای؟
من:یاا... آ. از کجا فهمیدی
یونگی:از حالت چهرت کاملا مشخصه خانوم کوچولو
من:ایگو.. اره یه درخواستی ازت دارم
یونگی:خب..!!؟؟
من:خب فردا قراره از طرف مدرسه بریم اردو و..
یونگی:و میخوای باهات بیام؟!! اره..
من:ه.. هوم.. میشه بیای
یونگی:باشه
من:جدی میگی؟ ( با ذوق)
یونگی:نه... با حالت تو ذوق زدن
من:چی؟! خواهش میکنم باهام بیا لطفا
یونگی:نه
من:یونگی خواهش میکنم.. بخاطر من( با حالت مظلومانه)
یونگی:خیلی خب... باشه قیافت اونجوری نکن
من:وای ممنونم پریدم بغلش
یونگی:یهو پرید بغلم.. انگار خیلی خوشحال شده بود لبخندی زدم و متقابل بغلش کردم
خیلی خوب خودتو لوس نکن
من:ازت خیلی ممنونم یونگی خیلی خوشحالم کردی
یونگی:لبخند زدم.. فقط بخاطر جبران غذاهایی که برام درست میکنی ها..
من:یاا.. یکی زدم به بازوش
خندید و گفت و فردا میاد در خونه و بعد باهم میریم
ازش خداحافظی کردم و رسیدم خونه
خیلی خوشحال بودم تاحالا همچین حسی نداشتم
لباسام عوض کردم و یه دوش گرفتم
از حموم اومدم بیرون موهام خشک کردم و لباسام پوشیدم
اخیش... ای وای وسایلم اماده نکردم
سریع دوییدم و ساکم اماده کردم
خب همه چیز گذاشتم.. او.. داشت یادم میرفت
دوربینم بیارم با خودم اونجا حتما منظره های قشنگی داره
خب اینم از این تموم شد دوربینم گذاشتم
خیلی گشنم بود رفتم تو اشپزخونه و یه بسته نودل درست کردم و خوردم
تصمیم گرفتم زود بخوابم تا فردا سرحال باشم
ساکم گذاشتم گوشه اتاق و خوابیدم
صبح
با صدای الارم گوشیم از خواب بیدار شدم کش و قوسی به خودم دادم و حاضر شدم
همه وسایلم اماده بود فقط منتظر یونگی بودم که بیاد
که بعد چند مین زنگ در خورد
من:اومدم
درو باز کردم و با یونگی مواجه شدم
یه چند لحظه ای محوش شدم اون موهای لخت خاکستری با کلاه و هودی مشکی یه لحظه دلم براش رفت
یونگی:به چی نگا میکنی؟
من:به خودم اومدم... او.. هیچی بریم
۲۶.۴k
۱۸ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.