Gray love
Gray love
Part 13
من:م میشه بریم
یونگی:چیه میترسی؟
من:ه.هوم
یونگی:بهم برخورد
من:بهت برخورد؟! چ.. چرا؟
یونگی:الان من وقتی کنارتم چرا باید بترسی؟ منو هیچی فرض کردی؟
من:یااا.. نه نه اینطور نیست
یونگی:به سمتش قدم برداشتم.
من:هی میومد جلو و من هی میرفتم عقب تر
یونگی:خب.؟؟ پس چطوریه
من:م.. من.. م.. منظورم این.. ن نبود
فقط اینجا.. یذره تاریک.. و
صورتشو نزدیک کرد به طوری که فقط 1 سانت فاصله بینمون بود و گفت و...؟؟
هولش دادم عقب و گفتم و.. و.. ترسناک
یونگی:نفس عمیقی کشیدم و گفتم باشه
خب بیا بریم خونه
من:یهو ساکت شد و فقط گفت باشه.. یااا پسره عجیب و غریب چش شد یهو( تو ذهنش)
یونگی:بیا دیگه مگه نگفتی اینجا ترسناک
من:ه.. هوم الان میام
باهم به سمت خونه حرکت کردیم رسیدم در خونه
من:مرسی که باهام اومدی
یونگی:هوم.. و برای یونگی دس تکون داد و رفت
من:این چه مرگشه دقیقا چرا یهو مودش عوض شد؟ یاا.. اصلا به جهنم
رفتم تو خونه خیلی خسته بودم معطل نکردم و خودمو رو تخت پرت کردم و چشمام بستم و سیاهی مطلق....
صبح
با صدای الارم گوشیم از خواب بیدار شدم
دست و صورتم شستم لباسام پوشیدم و رفتم
مدرسه
یانگشیل:به به یونهی پارسال دوست امسال اشنا
من:یاا.. خب سرم شلوغ بود
یانگشیل:تو که تا 1 ماه پیش از بس افسرده بودی نمیشد باهات حرف زد حالا برای من سرت شلوغ شده؟؟!!! عجبا
من:خیلی خوب باشه ببخشید
استاد اومد سرکلاس
استاد :خب بچه ها شما قراره به یه اردو 2 هفته ای از طرف مدرسه برید
همه بچه ها شروع کردن به همهمه کردن
استاد:شرایط اردو رو براتون میگم فقط خوب گوش بدید
1گوشی مجاز
2میتونید عکس بگیرید
3اجازه دارید یک نفر به جز بچه های مدرسه رو هم با خودتون بیارید مثل دوست. فامیل. و.....
اما تاکید میکنم فقط یه نفر
بقیه قوانین رو اونجا بهتون میگیم
و اینکه اردو توی جنگل یعنی قراره دو هفته بریم جنگل پس تمام وسایل مورد نیازتون رو بیارید
فردا هم حرکت میکنیم
سوالی نیست؟
بچه ها:خیر...
من:خب عالی شد .. یانگشیل با یونها میره و من...
هی صب کن چطوره به یونگی بگم
اره خودشه استاد گفت میتونید یه دوست یا اشنا با خودتون بیارید
زنگ خورد ... از یانگشیل خداحافظی کردم و به سمت خونه حرکت کردم
رسیدم خونه و لباسام عوض کردم
ای وای... تازه یادم افتاد باید برای یونگی غذا ببرم
غذارو تو یه ظرف ریختم لباسام پوشیدم و رفتم در خونش
Part 13
من:م میشه بریم
یونگی:چیه میترسی؟
من:ه.هوم
یونگی:بهم برخورد
من:بهت برخورد؟! چ.. چرا؟
یونگی:الان من وقتی کنارتم چرا باید بترسی؟ منو هیچی فرض کردی؟
من:یااا.. نه نه اینطور نیست
یونگی:به سمتش قدم برداشتم.
من:هی میومد جلو و من هی میرفتم عقب تر
یونگی:خب.؟؟ پس چطوریه
من:م.. من.. م.. منظورم این.. ن نبود
فقط اینجا.. یذره تاریک.. و
صورتشو نزدیک کرد به طوری که فقط 1 سانت فاصله بینمون بود و گفت و...؟؟
هولش دادم عقب و گفتم و.. و.. ترسناک
یونگی:نفس عمیقی کشیدم و گفتم باشه
خب بیا بریم خونه
من:یهو ساکت شد و فقط گفت باشه.. یااا پسره عجیب و غریب چش شد یهو( تو ذهنش)
یونگی:بیا دیگه مگه نگفتی اینجا ترسناک
من:ه.. هوم الان میام
باهم به سمت خونه حرکت کردیم رسیدم در خونه
من:مرسی که باهام اومدی
یونگی:هوم.. و برای یونگی دس تکون داد و رفت
من:این چه مرگشه دقیقا چرا یهو مودش عوض شد؟ یاا.. اصلا به جهنم
رفتم تو خونه خیلی خسته بودم معطل نکردم و خودمو رو تخت پرت کردم و چشمام بستم و سیاهی مطلق....
صبح
با صدای الارم گوشیم از خواب بیدار شدم
دست و صورتم شستم لباسام پوشیدم و رفتم
مدرسه
یانگشیل:به به یونهی پارسال دوست امسال اشنا
من:یاا.. خب سرم شلوغ بود
یانگشیل:تو که تا 1 ماه پیش از بس افسرده بودی نمیشد باهات حرف زد حالا برای من سرت شلوغ شده؟؟!!! عجبا
من:خیلی خوب باشه ببخشید
استاد اومد سرکلاس
استاد :خب بچه ها شما قراره به یه اردو 2 هفته ای از طرف مدرسه برید
همه بچه ها شروع کردن به همهمه کردن
استاد:شرایط اردو رو براتون میگم فقط خوب گوش بدید
1گوشی مجاز
2میتونید عکس بگیرید
3اجازه دارید یک نفر به جز بچه های مدرسه رو هم با خودتون بیارید مثل دوست. فامیل. و.....
اما تاکید میکنم فقط یه نفر
بقیه قوانین رو اونجا بهتون میگیم
و اینکه اردو توی جنگل یعنی قراره دو هفته بریم جنگل پس تمام وسایل مورد نیازتون رو بیارید
فردا هم حرکت میکنیم
سوالی نیست؟
بچه ها:خیر...
من:خب عالی شد .. یانگشیل با یونها میره و من...
هی صب کن چطوره به یونگی بگم
اره خودشه استاد گفت میتونید یه دوست یا اشنا با خودتون بیارید
زنگ خورد ... از یانگشیل خداحافظی کردم و به سمت خونه حرکت کردم
رسیدم خونه و لباسام عوض کردم
ای وای... تازه یادم افتاد باید برای یونگی غذا ببرم
غذارو تو یه ظرف ریختم لباسام پوشیدم و رفتم در خونش
۱۹.۲k
۱۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.