دمدمه های غروب

دمدمه های غروب 
جایی درست پشت همین پنجره !
که تنها دلخوشی من است 
خاطرات تو 
به یکباره سرازیر می شود ....
آخر مگر می شود ؟
به رگبار تند بهاری
گفت ؛ که نبار !
به شبهای گرم و دلکش تابستان 
گفت ؛ که نیا !
به برگ های رنگین خزان زده 
گفت ؛ که نریز !
به یلدای بلند انتظار زمستان 
گفت ؛ که نباش !
و به تو !
به تو 
گفت ؛ که .........
بیا 
بیا 
بیا 
بیا 
خسته ام 
بی تو !
اندوه چهار فصل با من است ....
دیدگاه ها (۴)

در پشت غزلهای من ای یار کسی نیست………خوابند همه خفته بیدار کسی...

احساس می کردم نداری هیچ مانندیبعد از تو دیگر هیچ کس با هیچ ل...

#امشب_تو_چه_میگویی......امشب تو چه می گویی، دیوانه منم یا تو...

شده عشقی به دلت باشد و انکار کنییا که از بودن او در دلت اقرا...

سلام حضرتِ بارانتو آن زلال ترین آب حیاتی و ما عطشناکان ملتهب...

سلام حضرتِ بارانتو آن زلال ترین آب حیاتی و ما عطشناکان ملتهب...

السلام علیک یاخلیفه الله ع

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط