رمان:من ارباب توعم
رمان:من ارباب توعم
part41
ارسلان:دستش که رو لبم بود رو بوسیدم و کشیدمش تو بغلم و اونم دستشو دور کمرم حلقه کردم و با بغض بهم گف دوست دارم
دیانا:بغض کرده بودم و خیلی خفم کرد و یهو بغضم شکست
ارسلان:احساس کرد سینم خیسه خیسه سر دیانا رو بلند کردم و نگاش کردم و با دستم اشکاشو پاک کردم و بش گفتم چرا گریه میکنی
دیانا:جواب ندادم و دوباره بغلش کردم و سرمو رو سینش گذاشتم و دستمو دور کمرش حلقه کردم
ارسلان:دستمو دور کمرش حلقه کردم و محکم فشارش دادم به خودم تا بتونه اشکاشو رو لباسم خالی کنه
بعد چن دیقه فهمیدم تو بغلم خابش برده و نفساش یکنواخت شده
بغلش کردم و گذاشتمش رو تخت و بوسش کردم و پتو کشیدم روش که صدای جیغ از طبقه بالا اومد سریع دویدم سمتش
بیدارش کردم و از ترس پرید تو بغلم
دیانا چیشده؟
دیانا:ا..ا...ارسلان خ..خا...خاب د...دی...دیدم ک..که د..د..د..دارن م..میزننت ای..اینقد ز..زدنت ک..که م..مردی
ا..ارسلان م..می..میترستم
ارسلان:فداتشم همش خاب بوده خبب؟اصلا نترس من کنارتم باشه
دیانا:قول میدی تنهام نراری؟
ارسلان:قول میدم بت قشنگم
دیانا:ارسلان خابم نمیبره
ارسلان:بیا تو بغلم بگیر بخاب تا خابت ببره خوشکلم🙂
دیانا:باشه
ارسلان:نفسش یکنواخت شد و در کمال تعجب خابم برد
صبح روز بعد💜⛓🤍⛓🧡⛓💙
دیانا:......
بیغغ
part41
ارسلان:دستش که رو لبم بود رو بوسیدم و کشیدمش تو بغلم و اونم دستشو دور کمرم حلقه کردم و با بغض بهم گف دوست دارم
دیانا:بغض کرده بودم و خیلی خفم کرد و یهو بغضم شکست
ارسلان:احساس کرد سینم خیسه خیسه سر دیانا رو بلند کردم و نگاش کردم و با دستم اشکاشو پاک کردم و بش گفتم چرا گریه میکنی
دیانا:جواب ندادم و دوباره بغلش کردم و سرمو رو سینش گذاشتم و دستمو دور کمرش حلقه کردم
ارسلان:دستمو دور کمرش حلقه کردم و محکم فشارش دادم به خودم تا بتونه اشکاشو رو لباسم خالی کنه
بعد چن دیقه فهمیدم تو بغلم خابش برده و نفساش یکنواخت شده
بغلش کردم و گذاشتمش رو تخت و بوسش کردم و پتو کشیدم روش که صدای جیغ از طبقه بالا اومد سریع دویدم سمتش
بیدارش کردم و از ترس پرید تو بغلم
دیانا چیشده؟
دیانا:ا..ا...ارسلان خ..خا...خاب د...دی...دیدم ک..که د..د..د..دارن م..میزننت ای..اینقد ز..زدنت ک..که م..مردی
ا..ارسلان م..می..میترستم
ارسلان:فداتشم همش خاب بوده خبب؟اصلا نترس من کنارتم باشه
دیانا:قول میدی تنهام نراری؟
ارسلان:قول میدم بت قشنگم
دیانا:ارسلان خابم نمیبره
ارسلان:بیا تو بغلم بگیر بخاب تا خابت ببره خوشکلم🙂
دیانا:باشه
ارسلان:نفسش یکنواخت شد و در کمال تعجب خابم برد
صبح روز بعد💜⛓🤍⛓🧡⛓💙
دیانا:......
بیغغ
۱.۴k
۲۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.