با چیزی که دیدم نمیدونستم ناراحت شم یا خوشحال

با چیزی که دیدم نمی‌دونستم ناراحت شم یا خوشحال

ویو ات= مثل همیشه داشتم تو آشپزخونه کارا رو می‌رسیدم که  لارا اومد و کل خدمتکارا رو تو سالن اصلی عمارت جمع کرد  البته منم بینشون بودم  بعد چند لحظه یه مرد نسبتا پیر فکر کنم حدوداً ۴۰ سالش بود اومد تو عمارت و دونه دونه   خدمتکاران نگاه می‌کرد انگار می‌خواست با چشماش آدمو بخوره  بعد از اون رفت پیش لارا یه ذره حرف زد نمی‌دونم چی گفتن ولی بعدش لارا اومد  و مرا چند تا از خدمتکارهای دیگر برد تو حیاط  وقتی ازش پرسیدیم که چرا ما رو آوردن اینجا بهمون جواب داد که قراره جامون عوض شه  برای من فرقی نداشت به هر حال کارمو می‌کردم می‌تونستم حقوق اونجا رو برای کوک واریز کنم که بدهیم تصویه بشه بعد از اون بهمون ۱۰ دقیقه وقت دادن که بریم وسایلمونو جمع کنیم  بعدم توی یه ون بزرگ نشستیم و هممون رفتیم سمت یه عمارت اون عمارت از این عمارت خیلی کوچیک‌تر بود تقریباً یک سومش بود ولی به هر حال بازم بزرگ بود  ولی یکم ناراحت شدم  و احساس غریبی اینجا می‌کردم چون تازه اونجا با هانا دوست شده بودم  و تازه به اونجا عادت کرده بودم  فکر کنم دلم واسه کوکم تنگ بشه با اینکه کلی عذابم داده بود وای ات چی میگی
بعد از اون رفتیم وارد یک اتاق خیلی بزرگ شدیم که توی هر گوشه اتاق تخت با یک کمد کوچولو گذاشته بودن که فکر کنم واسه هر یه خدمتکار بود  رفتم اونجا وسلامو چیدم و لباس خدمتکاری اونجا رو بوسیدم و رفتم تو سالن  و اونجا هم یه خانم حدوداً ۵۰ یا ۶۰ ساله بود به نظر خانم مهربونی میومد   بهمون گفت اسمش لونائه ولی به خاطر سنش می‌تونیم  آجومت هم صداش کنیم بعد از اون   به همه یک کار گفت و به منم گفتش که برم ظرف‌های توی آشپزخونه رو بشورم
دیدگاه ها (۵)

ویو دو هفته بعد= ویو کوک=  بعد از وقتی که فهمیدم ات رفت یکم ...

ا/ت ویوبا چیزی که کوک گفت پشمام ریخت تو شورتمکوک: من دوست دا...

گایز براتون دو پارت اپ کردمممم هردو رو حمایت کنید بوص♡سوهی خ...

کوک= خب دیشب....سوهی=مهم نیست بلاخره خب......کوک=میدونم اینج...

خون آشام من My vampire 🦇 part19 لوری: دوست پسرم ات: خب به عن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط