شکلات تلخ پارت ۱۸
شکلات تلخ پارت ۱۸
کوک :واسه این که دختری که دیوونه وار عاشقشم جلومه .ا.ت:چی ........... چی گفتی . از خودش جدام کرد .کوک:تعجب کردی مگه نه ......... خیلی وقته میخوام بهت بگم ولی نمیتونم ............راستشو بخوای من دیوونت شدم هر لحظه که میبینمت زربان قلبم میره بالا نمیتونم خودمو کنترل کنم .......... لطفا بزار عاشقت باشم میشه قبولم کنی ..... میدونم با اون کارایی که باهات کردم ازم دل خوشی نداری ولی لطفا مال من باش ....... قبول میکنی که باهام باشی هرچی بخوای بهت میدم جونمو دنیامو البته دنیامو نمیتونم بدم چون تو تموم دنیامی ...... پس خواهش میکنم قبولم کن فقد مال من باش . قبولم میکنی؟ . خشکم زده بود اخه چرا اون ....... ا.ت:کوک ..... من.... من باید فکر کنم . کوک:من اصلا مشکلی ندارم ....... فقد زود تر فکراتو بکن چون دیگه طاقت ندارم ...... ا.ت:باشه ...... من میتونم برم ؟. تند تند سرشو تکون داد کوک:اره میتونی بری . از پیشش رفتم یکم جلو تر صدام زد . کوک:ا.ت .... ا.ت:بله ؟. کوک:هرچه زود تر فکراتو بکن . ا.ت:با .......باشه . بعدم رفتم تو کلبه رو تخت دراز کشیدم یه نفس عمیق کشیدم داشتم به پیشنهادش فکر میکردم کوک با خیلیا دوس بوده نکنه منم فقد یه هوسم براش .... اون کشته مرده زیاد داره ولی چرا باید این پیشنهادو بهم بده اخه واسه چی کلی با خودم کلنجار رفتم بعد ۴ ساعت به این نتیجه رسیدم که شاید بتونم باهاش تو رابطه باشم السا اومد تو اتاق و صدام زد . السا :هی دختر معلوم هست کجایی به چی فکر میکنی ..........چشمش به لباسم افتاد السا :پاااااااااشوووووو ا.ت:وااااااااای چیه چرااااااااا جیغ میزنی؟السا :دیوونه پاشو لباست کلا خاکیه به لباسم نگاه کردم اوه اوه ببین چه شکلی شده نازنین لباس ا.ت :باشه الان عوضش میکنم السا: باشه من میرم بیرون ا.ت:اوکی . تصمیم گرفتم برم پیش کوک برای همین یه لباس گوگولی پوشیدم (عکسشو میزارم) راه افتادم سمت کلبه کوک بچه ها اونور دور اتیش جمع شده بودن . نفس بلندی کشیدم و در زدم بعد چند لحظه اومد درو باز کرد کوک:کیه ...... ا.ت تویی بیا داخل . ا.ت:ممنون . رفتم تو درو بست دستشو گذاشت رو کمرم کوک:برو داخل . ا.ت:باشه میرم رفتیم رو کاناپه نشستم کوک:چیزی نمیخوری ا.ت:نه خیلی ممنون اومدم یه چیزی بهت بگم و برم اومد نشست کنارم کوک:راجب چی . ا.ت:راجب ..... پیشنهادت . با گفتن این کلمه نگرانی رو تو صورتش میتونستم ببینم کوک:فکراتو کردی ...... جوابت چیه ؟.... میشه زود تر بگی . ا.ت:من ...... منم دلم میخواد ...... دلم میخواد باهات باشم بلند شد دستشو کرد تو موهاش . کوک:وای وای وای ینی .....ینی قبولم کردی . هههههه . بلند شدم ا.ت:اره قبول کردمت . کوک:واقعا ممنونم ازت ........ حالا میشه ...... ببوسمت . ا.ت:خب ....... ا.....اره میتونی اومد جلو منو چسبوند به خودشو لباشو گذاشت رو لبام
#پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
کوک :واسه این که دختری که دیوونه وار عاشقشم جلومه .ا.ت:چی ........... چی گفتی . از خودش جدام کرد .کوک:تعجب کردی مگه نه ......... خیلی وقته میخوام بهت بگم ولی نمیتونم ............راستشو بخوای من دیوونت شدم هر لحظه که میبینمت زربان قلبم میره بالا نمیتونم خودمو کنترل کنم .......... لطفا بزار عاشقت باشم میشه قبولم کنی ..... میدونم با اون کارایی که باهات کردم ازم دل خوشی نداری ولی لطفا مال من باش ....... قبول میکنی که باهام باشی هرچی بخوای بهت میدم جونمو دنیامو البته دنیامو نمیتونم بدم چون تو تموم دنیامی ...... پس خواهش میکنم قبولم کن فقد مال من باش . قبولم میکنی؟ . خشکم زده بود اخه چرا اون ....... ا.ت:کوک ..... من.... من باید فکر کنم . کوک:من اصلا مشکلی ندارم ....... فقد زود تر فکراتو بکن چون دیگه طاقت ندارم ...... ا.ت:باشه ...... من میتونم برم ؟. تند تند سرشو تکون داد کوک:اره میتونی بری . از پیشش رفتم یکم جلو تر صدام زد . کوک:ا.ت .... ا.ت:بله ؟. کوک:هرچه زود تر فکراتو بکن . ا.ت:با .......باشه . بعدم رفتم تو کلبه رو تخت دراز کشیدم یه نفس عمیق کشیدم داشتم به پیشنهادش فکر میکردم کوک با خیلیا دوس بوده نکنه منم فقد یه هوسم براش .... اون کشته مرده زیاد داره ولی چرا باید این پیشنهادو بهم بده اخه واسه چی کلی با خودم کلنجار رفتم بعد ۴ ساعت به این نتیجه رسیدم که شاید بتونم باهاش تو رابطه باشم السا اومد تو اتاق و صدام زد . السا :هی دختر معلوم هست کجایی به چی فکر میکنی ..........چشمش به لباسم افتاد السا :پاااااااااشوووووو ا.ت:وااااااااای چیه چرااااااااا جیغ میزنی؟السا :دیوونه پاشو لباست کلا خاکیه به لباسم نگاه کردم اوه اوه ببین چه شکلی شده نازنین لباس ا.ت :باشه الان عوضش میکنم السا: باشه من میرم بیرون ا.ت:اوکی . تصمیم گرفتم برم پیش کوک برای همین یه لباس گوگولی پوشیدم (عکسشو میزارم) راه افتادم سمت کلبه کوک بچه ها اونور دور اتیش جمع شده بودن . نفس بلندی کشیدم و در زدم بعد چند لحظه اومد درو باز کرد کوک:کیه ...... ا.ت تویی بیا داخل . ا.ت:ممنون . رفتم تو درو بست دستشو گذاشت رو کمرم کوک:برو داخل . ا.ت:باشه میرم رفتیم رو کاناپه نشستم کوک:چیزی نمیخوری ا.ت:نه خیلی ممنون اومدم یه چیزی بهت بگم و برم اومد نشست کنارم کوک:راجب چی . ا.ت:راجب ..... پیشنهادت . با گفتن این کلمه نگرانی رو تو صورتش میتونستم ببینم کوک:فکراتو کردی ...... جوابت چیه ؟.... میشه زود تر بگی . ا.ت:من ...... منم دلم میخواد ...... دلم میخواد باهات باشم بلند شد دستشو کرد تو موهاش . کوک:وای وای وای ینی .....ینی قبولم کردی . هههههه . بلند شدم ا.ت:اره قبول کردمت . کوک:واقعا ممنونم ازت ........ حالا میشه ...... ببوسمت . ا.ت:خب ....... ا.....اره میتونی اومد جلو منو چسبوند به خودشو لباشو گذاشت رو لبام
#پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
۱۷.۷k
۱۱ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.