هفتمین عشق
.
هفتمین عشق
part 4
مجری: سایه ی سیاه وارد میشود بزرگترین مافیای دختر
+همه نگاه ها به روی ما بود و صدای پچ پچ بلند شد رفتیم رو صندلی نشستیم که بعد دو دیقه یه پسر اومد سمتمون
_: لیدی میشه آشنا شیم...؟
+اوه البته
با چشام به دخترا نگاه کردم که برن
_من جؤن جونگ کوک هستم پسر جؤن بزرگ
فلش بک
_عشق... عشقی وجود نداره اگه عشقی وجود داشت بابا مامان رونمیکشت و الان
جیا: ولی داداش من دوسش دارم نمیخام برم محمونی خواهش میکنم باهام بیا من نمیخام با یه غریبه اشنا شم من میترسم
_ازت متنفرم بابا چرا اینکارو میکنی
بهش فکر میکنم جیا ولی کاش میتونستم کاری انجام بدم سرمو انداختم پایین و به عمارت خودم برگشتم... که پسرا رو دیدم
تهیونگ: پسر چته
_تهیونگ من نمیخام خاهرم چیزیش بشه
تهیونگ: احمق تو مارو داری دیگه چی میخای اخه
_ممنونم... پس بریم محمونی و مراقب جیا باشیم؟
تهیونگ: البته اون هنوز 17 سالشه و به مراقبت نیاز داره
_ممنونم تهیونگ سریع رفتم اماده شدم و با پسرا به سمت محمونی رفتیم
جیمین: هی کوک نگران نباش ما هواتو داریم
_ممونم جیمین
رسیدیم محمونی که چند دیقه بعد یه باند مافیایی دختر وارد شد... پس این همون سایه سیاه بود که پدر عوضیم رو فشاری کرده بود
هی تهیونگ
تهیونگ: بله
_من برم یه سرو گوشی اب بدم حواست به جیا باشه
و رفتم سمت دختره که بنظر رییس میومد
فلش بک الان
+اوه بله من جانگ ات هستم خوشبختم (فامیل ات کیم هست و دروغ گفت ات)
+فک کنم شما عوض مافیای هفت نفره ضد گلوله باشی درسته؟
_بله درسته
(خب یه تعریف ریزی بکنم
تهیونگ راننده شوتی
جیمین بادیگارده
جیهوپ تک تیر انداز
جین بادیگارده
یونگی هکره
نامجون بادیگارده)
_داشتم با دختره صحبت میکردم که صدای شلیک بلند شد که یهو...
شرط 30 لایک
25 کامنت
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
هفتمین عشق
part 4
مجری: سایه ی سیاه وارد میشود بزرگترین مافیای دختر
+همه نگاه ها به روی ما بود و صدای پچ پچ بلند شد رفتیم رو صندلی نشستیم که بعد دو دیقه یه پسر اومد سمتمون
_: لیدی میشه آشنا شیم...؟
+اوه البته
با چشام به دخترا نگاه کردم که برن
_من جؤن جونگ کوک هستم پسر جؤن بزرگ
فلش بک
_عشق... عشقی وجود نداره اگه عشقی وجود داشت بابا مامان رونمیکشت و الان
جیا: ولی داداش من دوسش دارم نمیخام برم محمونی خواهش میکنم باهام بیا من نمیخام با یه غریبه اشنا شم من میترسم
_ازت متنفرم بابا چرا اینکارو میکنی
بهش فکر میکنم جیا ولی کاش میتونستم کاری انجام بدم سرمو انداختم پایین و به عمارت خودم برگشتم... که پسرا رو دیدم
تهیونگ: پسر چته
_تهیونگ من نمیخام خاهرم چیزیش بشه
تهیونگ: احمق تو مارو داری دیگه چی میخای اخه
_ممنونم... پس بریم محمونی و مراقب جیا باشیم؟
تهیونگ: البته اون هنوز 17 سالشه و به مراقبت نیاز داره
_ممنونم تهیونگ سریع رفتم اماده شدم و با پسرا به سمت محمونی رفتیم
جیمین: هی کوک نگران نباش ما هواتو داریم
_ممونم جیمین
رسیدیم محمونی که چند دیقه بعد یه باند مافیایی دختر وارد شد... پس این همون سایه سیاه بود که پدر عوضیم رو فشاری کرده بود
هی تهیونگ
تهیونگ: بله
_من برم یه سرو گوشی اب بدم حواست به جیا باشه
و رفتم سمت دختره که بنظر رییس میومد
فلش بک الان
+اوه بله من جانگ ات هستم خوشبختم (فامیل ات کیم هست و دروغ گفت ات)
+فک کنم شما عوض مافیای هفت نفره ضد گلوله باشی درسته؟
_بله درسته
(خب یه تعریف ریزی بکنم
تهیونگ راننده شوتی
جیمین بادیگارده
جیهوپ تک تیر انداز
جین بادیگارده
یونگی هکره
نامجون بادیگارده)
_داشتم با دختره صحبت میکردم که صدای شلیک بلند شد که یهو...
شرط 30 لایک
25 کامنت
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
- ۱۳.۳k
- ۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط