رمان:من ارباب توعم
رمان:من ارباب توعم
part30
دیانا:نیکا چرا اشکالی نداره فداتشم خب نگرانت بوده
نیکا:دیانا دلیل نمیشه تو سرم داد بزنه
دیانا:بیا تو بغلم ببینم
نیکا:نه دیگه بریم خونه
دیانا:باشه بیا بریم
نیکا:🙂
دیانا:ارسلانن
ارسلان:جانمم
دیانا:بیا بریم
ارسلان:باشه بریم
نیکا تو با ما میای
نیکا:اره با شما میام
دیانا:اوکی عزیزم بیا بریم
متین:نیکا گریه کردی
نیکا:به تو ربطی نداره
متین:اوکی خدافز
اینم اب پرتش کردم تو صورتش
نیکا:اییییییی وحشی روانیییی اییییی لپمم
دیانا:ای واییی ارسلانننن
ارسلان:جانم دیانا عههه نیکا چیشدد
دیانا:متین بطری اب رو پرت کرد تو صورتش خورد تو لپش
ارسلان:روانیه این ولش کن بیا بریم
نیکا:باشه بریم
دیانا:وحشی این چه برادریه ما داریم😐
نیکا:ولش کن دیانا بریم این نمیدونم چشه
ارسلان:کمتر حرف بزنین راه بیوفتین😐
دیانا:هویییی درس صبت کنااااااا وگرنه قهرم
ارسلان:نه به جون تو گوه قولدم🥲
دیانا:افرین
نیکا:داشتم همینجور به کل کلای این دوتا میخندیدم
دیانا:خب آقا ارسلان بیا ابجیتو ببر من برم اونجا یه چی بخرم بیام
ارسلان:نخیر صب میکنی با هم میریم
دیانا:اوکی اقای دکتر کاشی😐
ارسلان:دنبال ما راه بیوفت
دیانا:اوکی بیشعور
ارسلان:من بیشعورم؟
دیانا:خیلیی
ارسلان:من کجا بیشعورم؟
دیانا:خیلییی
ارسلان:من اصلا بیشعور نیستم
دیانا:خیلیییییییییی
ارسلان:باشه بابا کر شدمم
دیانا:افرین حالا بیا بریم نیکا جونم چیزی نمیخای
نیکا:نه
دیانا:باشه فقد بیا یه چی تو گوشت بگم
نیکا:جانم بگو
دیانا:اتذمیهتبمدیخنمیخثخدنتنبدمدبهد
نیکا:اوکی بروووو😍
دیانا:باشه خدافز
نیکا:خدافزییی
صب تا پارتتت🤏🏻
part30
دیانا:نیکا چرا اشکالی نداره فداتشم خب نگرانت بوده
نیکا:دیانا دلیل نمیشه تو سرم داد بزنه
دیانا:بیا تو بغلم ببینم
نیکا:نه دیگه بریم خونه
دیانا:باشه بیا بریم
نیکا:🙂
دیانا:ارسلانن
ارسلان:جانمم
دیانا:بیا بریم
ارسلان:باشه بریم
نیکا تو با ما میای
نیکا:اره با شما میام
دیانا:اوکی عزیزم بیا بریم
متین:نیکا گریه کردی
نیکا:به تو ربطی نداره
متین:اوکی خدافز
اینم اب پرتش کردم تو صورتش
نیکا:اییییییی وحشی روانیییی اییییی لپمم
دیانا:ای واییی ارسلانننن
ارسلان:جانم دیانا عههه نیکا چیشدد
دیانا:متین بطری اب رو پرت کرد تو صورتش خورد تو لپش
ارسلان:روانیه این ولش کن بیا بریم
نیکا:باشه بریم
دیانا:وحشی این چه برادریه ما داریم😐
نیکا:ولش کن دیانا بریم این نمیدونم چشه
ارسلان:کمتر حرف بزنین راه بیوفتین😐
دیانا:هویییی درس صبت کنااااااا وگرنه قهرم
ارسلان:نه به جون تو گوه قولدم🥲
دیانا:افرین
نیکا:داشتم همینجور به کل کلای این دوتا میخندیدم
دیانا:خب آقا ارسلان بیا ابجیتو ببر من برم اونجا یه چی بخرم بیام
ارسلان:نخیر صب میکنی با هم میریم
دیانا:اوکی اقای دکتر کاشی😐
ارسلان:دنبال ما راه بیوفت
دیانا:اوکی بیشعور
ارسلان:من بیشعورم؟
دیانا:خیلیی
ارسلان:من کجا بیشعورم؟
دیانا:خیلییی
ارسلان:من اصلا بیشعور نیستم
دیانا:خیلیییییییییی
ارسلان:باشه بابا کر شدمم
دیانا:افرین حالا بیا بریم نیکا جونم چیزی نمیخای
نیکا:نه
دیانا:باشه فقد بیا یه چی تو گوشت بگم
نیکا:جانم بگو
دیانا:اتذمیهتبمدیخنمیخثخدنتنبدمدبهد
نیکا:اوکی بروووو😍
دیانا:باشه خدافز
نیکا:خدافزییی
صب تا پارتتت🤏🏻
۹۵۸
۰۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.