رمان:من ارباب توعم
رمان:من ارباب توعم
part32
دیانا:نخنددد مقصی از کی یاد گرفتییی
ارسلان:عسل
دیانا:گوه خوردییی
ارسلان:وا چته دیانا
دیانا:من غیرت دارم ارسلانن
ارسلان:وویی من فدای غیرت تو بشم مننن
دیانا:من ذوققققق جیغغغغغغغغغغغ
ارسلان و نیکا همزمان:
ایییی کر شدیمممم
دیانا:گوه قولدم😊
ارسلان:افرین
دیانا:گوه قولدییی😊
ارسلان:دیانا ادبت کجا رفته عزیزم😐
دیانا:توروسننهههههههههههههه
نیکا:دیانا به خدا کر شدم چه برسه ارسلان که کنارته
ارسلان:ای قربون دهنت نیکا
دیانا:ارسلان خفه شووووووووووووو
ارسلان:گوه قولدمم🥲
دیانا:افرین
ارسلان:غلط نکن
دیانا:ارسلان،ارسلان،ارسلان
ارسلان:نیکا گوشتو بگیر من عادت کردم از دیشب
دیانا:ارسلااااااااااااااااانننننننننننننننننننن
ارسلان:دیانا بسههههه کر شدمممم
دیانا:دیگه خفه شدم و بغض کردم و سرمو گذاشتم رو شیشه
ارسلان:ناراحت شدی
دیانا:نه(با بغض)
ارسلان:نیکا پیاده شو
دیانا:اول من پیاده شدم و کلیدو از نیکا برداشتم و رفتم داخل خونه خودمو رو تخت پرت کردم نشستم تا تونستم گریه کردم
ارسلان:رفتم داخل خونه میدونستم دیانا ناراحت شده و رفتم بالا
دیانا
دیانا:جانم
ارسلان:گریه گردی؟
دیانا:نه بابا گریه چیه؟
ارسلان:من که خر نیستم
دیانا:اره خب
ارسلان:چرا گریه کردی؟
دیانا:چون تو سرم داد زدی
ارسلان:ببخشید
دیانا:نه مهم نیست
ارسلان:بیا بغلت کنم
دیانا:ارایشمو پاک کنم بعد
ارسلان:نه همین حالا بیا
دیانا:باشه و رفتم تو بغلش
(مدیونید بفهمین من برا همینا زنده عستم)
ارسلان:دیگه نبینم گریه کنیاا
دیانا:باشه
ارسلان:.....
خب وایسین پارت بزارم بازز🤏🏻
part32
دیانا:نخنددد مقصی از کی یاد گرفتییی
ارسلان:عسل
دیانا:گوه خوردییی
ارسلان:وا چته دیانا
دیانا:من غیرت دارم ارسلانن
ارسلان:وویی من فدای غیرت تو بشم مننن
دیانا:من ذوققققق جیغغغغغغغغغغغ
ارسلان و نیکا همزمان:
ایییی کر شدیمممم
دیانا:گوه قولدم😊
ارسلان:افرین
دیانا:گوه قولدییی😊
ارسلان:دیانا ادبت کجا رفته عزیزم😐
دیانا:توروسننهههههههههههههه
نیکا:دیانا به خدا کر شدم چه برسه ارسلان که کنارته
ارسلان:ای قربون دهنت نیکا
دیانا:ارسلان خفه شووووووووووووو
ارسلان:گوه قولدمم🥲
دیانا:افرین
ارسلان:غلط نکن
دیانا:ارسلان،ارسلان،ارسلان
ارسلان:نیکا گوشتو بگیر من عادت کردم از دیشب
دیانا:ارسلااااااااااااااااانننننننننننننننننننن
ارسلان:دیانا بسههههه کر شدمممم
دیانا:دیگه خفه شدم و بغض کردم و سرمو گذاشتم رو شیشه
ارسلان:ناراحت شدی
دیانا:نه(با بغض)
ارسلان:نیکا پیاده شو
دیانا:اول من پیاده شدم و کلیدو از نیکا برداشتم و رفتم داخل خونه خودمو رو تخت پرت کردم نشستم تا تونستم گریه کردم
ارسلان:رفتم داخل خونه میدونستم دیانا ناراحت شده و رفتم بالا
دیانا
دیانا:جانم
ارسلان:گریه گردی؟
دیانا:نه بابا گریه چیه؟
ارسلان:من که خر نیستم
دیانا:اره خب
ارسلان:چرا گریه کردی؟
دیانا:چون تو سرم داد زدی
ارسلان:ببخشید
دیانا:نه مهم نیست
ارسلان:بیا بغلت کنم
دیانا:ارایشمو پاک کنم بعد
ارسلان:نه همین حالا بیا
دیانا:باشه و رفتم تو بغلش
(مدیونید بفهمین من برا همینا زنده عستم)
ارسلان:دیگه نبینم گریه کنیاا
دیانا:باشه
ارسلان:.....
خب وایسین پارت بزارم بازز🤏🏻
۱.۰k
۰۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.