مینویسم غزلی از شب و این تنهایی

مینویسم غزلی از شب و این تنهایی
جز منِ شبزده بیدار کسی اینجا نیست

غیر از این دل که در آغوش غمت میگرید
اینچنین زار و گرفتار، کسی اینجا نیست

کاش بر داغ دلم ذکر شفا میخواندی
از برای دل بیمار، کسی اینجا نیست

پشت دیوار نگاهت همه شب با حسرت
منتظر ماندم و انگار کسی اینجا نیست

بی تو در تاب و تب قافیه ها جاماندم
می روم فرصت دیدارِ کسی اینجا نیست

شدم آن یار که اسرار هویدا میکرد
منم و این سرِ بر دار کسی اینجا نیست
دیدگاه ها (۴)

من قانعم شبانه به خوابی ببینمتاما فقط بیا که حسابی ببینمتحسر...

لـَب من عطــر تو را دارد و من مــی ترسمنکند مادرم از بـــوسه...

دلخوشی در سایه سرو خرامان تو بود آسمان این جهان آبی ز چشمان ...

در کعبه ی چشمان تو چون شاخه نباتمهر روز به دنبـــــال دعای ع...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط