عمارت ابر part2
#عمارت_ابر #part2
من:من هیچوقت مال تو نبودم سویهی خودتم خوب میدونی من وتو دوستیم
اخم کرد بهم زل زده بود بهش خیره بودم منتظر بودم چیزی بگه
سویهی:تو نمیتونی منو عشق خودت ببینی
من:نه چون مثل دوست خواهرمی
سویهی:پس بهتر ازاینجا بری! برو بیرون از خونم
من:سویهی تو چت شد واقعا داری...
سویهی:برو بیرون از خونم الآن
به سمت اتاقمون رفتم پول و بقیه مدارک مهم بر.داشتم انداختم تو.کولم از خونه زدم بیرون چطور تونست چون گفتم فقط مثل دوستمه به جهنم از تنهایی بپوس رفتم تو ساندویچی
مرد:شنیدم تویی آرامگاه گوسو به اونایی که جا ندارن جا میدن
یعنی واقعا وجود داره یعنی میشه
من:ببخشید میشه آدرس اینجارو بدین
مرد:هان البته بفرما!
من:اریگاتو
راه افتادم خوب خوب واقعا جایی قشنگی بود اوه پدر آرامگاه اونجاس
من:ببخشید پدر...
پدر:اوه فرزندم! مشکلی داری
خوب خوب وقتشه بزنم توفاز بازیگری چشمامو اشکی کردم وبهش خیره شدم
من:پدر من خیلی گشتم تا اینجارو پیدا کردم چندتا پسر افتاده بودن دنبالم اینجارو دیدم گفتم بیام تا از شر شون خلاص بشم
پدر:تو الآن گفتی کلی گشتی اینجا رو پیدا کردی بعد چطوری میشه پسرا بیفتن دنبالت؟!
اوه*0* گادد گاف دادم فجیح
من:خوب دیگه اونا دنبالم اومدن منم گشتم تااینجارو پیدا کردم
پدر آرامگاه خندید و چیزی نگفت بهم اشاره کرد دنبالش برم
پدر:میتونی وسایلاتو اینجا بزاری
من:ممنونم پدر آم میشه اینجارو بگردم شب بیام بخوابم
پدر:مشکلی نیس
دستشوگذاشت رویی سرم متعجب شدم چرا این کار کرد
پدر:تو روح پاکی داری مواظبش باش
رفت واه چرا رفت میزاشت یه تشکری چیزی میزی ازش میکردم #اسکندر #آیسان_رومخ
من:من هیچوقت مال تو نبودم سویهی خودتم خوب میدونی من وتو دوستیم
اخم کرد بهم زل زده بود بهش خیره بودم منتظر بودم چیزی بگه
سویهی:تو نمیتونی منو عشق خودت ببینی
من:نه چون مثل دوست خواهرمی
سویهی:پس بهتر ازاینجا بری! برو بیرون از خونم
من:سویهی تو چت شد واقعا داری...
سویهی:برو بیرون از خونم الآن
به سمت اتاقمون رفتم پول و بقیه مدارک مهم بر.داشتم انداختم تو.کولم از خونه زدم بیرون چطور تونست چون گفتم فقط مثل دوستمه به جهنم از تنهایی بپوس رفتم تو ساندویچی
مرد:شنیدم تویی آرامگاه گوسو به اونایی که جا ندارن جا میدن
یعنی واقعا وجود داره یعنی میشه
من:ببخشید میشه آدرس اینجارو بدین
مرد:هان البته بفرما!
من:اریگاتو
راه افتادم خوب خوب واقعا جایی قشنگی بود اوه پدر آرامگاه اونجاس
من:ببخشید پدر...
پدر:اوه فرزندم! مشکلی داری
خوب خوب وقتشه بزنم توفاز بازیگری چشمامو اشکی کردم وبهش خیره شدم
من:پدر من خیلی گشتم تا اینجارو پیدا کردم چندتا پسر افتاده بودن دنبالم اینجارو دیدم گفتم بیام تا از شر شون خلاص بشم
پدر:تو الآن گفتی کلی گشتی اینجا رو پیدا کردی بعد چطوری میشه پسرا بیفتن دنبالت؟!
اوه*0* گادد گاف دادم فجیح
من:خوب دیگه اونا دنبالم اومدن منم گشتم تااینجارو پیدا کردم
پدر آرامگاه خندید و چیزی نگفت بهم اشاره کرد دنبالش برم
پدر:میتونی وسایلاتو اینجا بزاری
من:ممنونم پدر آم میشه اینجارو بگردم شب بیام بخوابم
پدر:مشکلی نیس
دستشوگذاشت رویی سرم متعجب شدم چرا این کار کرد
پدر:تو روح پاکی داری مواظبش باش
رفت واه چرا رفت میزاشت یه تشکری چیزی میزی ازش میکردم #اسکندر #آیسان_رومخ
۵.۷k
۲۰ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.