.
.
مثلا رد شده باشیم از این روزهای دلهره و آشوب و سردرگمی و شب های بغض و دلتنگی و ناامیدی...
مثلا مال هم شده باشیم و صبح ها دلت نیاید موقع رفتنت بیدارم کنی و بعد به جانم هی غر بزنی که چرا زودتر از تو میخوابم و دیرتر بیدار میشوم و من ریز ریز بخندم و تو حرصت بگیرد و من باز هم نگویم که بعدِ خوابیدنت می نشینم به تماشایت و شمردن نفس هایت!
مثلا بشوم کدبانوی خانه ای که مردش تو باشی و تمام روزم را به تو فکر کنم و هی غزل روی غزل بنویسم و برایت روی صندلی لهستانی رو به ایوان پر از شمعدانی و نسترنمان،شال سرمه ای ببافم و غروب ها که از راه میرسی خانه ی کوچک و گرم و روشنمان بوی قرمه سبزی ته گرفته ی دستپخت مرا بدهد و من عطر امنیت آغوش تورا بگیرم!
مثلا لقمه ی شور غذا را به زور قورت بدهی و به خاطر من با لبخند بگویی که عالی شده و دست پختم معرکه است و من به قیافه ی جمع شده و صورت سرخ شده ات حسابی بخندم!
مثلا دو فنجان چای قندپهلوی خوش رنگ توی استکان های کمر باریک قدیمی بریزم و بعد تو بنشینی روی کاناپه و من کنار پایت روی زمین و سرم را تکیه بدهم به استواری زانوهایت و از روز کسل کننده ام بی تو برایت بگویم و برایت غزل تازه ام را بخوانم و تو محو موهای پریشانم بگویی موجِ شبِ این زلف های لعنتی غزل تر است بانو!
مثلا مثل دختربچه ی تخس به زور بنشانیم جلوی آینه و با عشق موهایم را ببافی و من حوصله ام سر برود و بگویم اصلن همین فردا میروم کوتاهشان کنم و تو بگویی این تار موها رشته ی حیات تواند و مبادا بدهمشان به دَم قیچی که آنوقت میمیری تو و من زیرلب خدا نکندی بگویم و بعد عشق کنم از موهای گیس کرده ام به دست عشق و هر روز همین آش باشد و همین کاسه!
مثلا تار موی بیرون زده از روسریم را از صورتم کنار بزنی و هولش بدهی زیر روسری و بگویی ضعیفه حواست به این دلبرها باشد خب و من پشت چشمی نازک کنم و چشم حضرت آقایی بگویم و تو به شوخی چادرم را تا روی بینیم پایین بکشی و من کلی جیغ جیغ کنم بابت خراب کردن مدل روسری و سر و وضعم و بعد دوتایی به دیوانه بازی هایمان بخندیم!
مثلا رد شده باشیم از این روزهای دلهره و آشوب و سردرگمی و شب های بغض و دلتنگی و ناامیدی...
مثلا مال هم شده باشیم و صبح ها دلت نیاید موقع رفتنت بیدارم کنی و بعد به جانم هی غر بزنی که چرا زودتر از تو میخوابم و دیرتر بیدار میشوم و من ریز ریز بخندم و تو حرصت بگیرد و من باز هم نگویم که بعدِ خوابیدنت می نشینم به تماشایت و شمردن نفس هایت!
مثلا بشوم کدبانوی خانه ای که مردش تو باشی و تمام روزم را به تو فکر کنم و هی غزل روی غزل بنویسم و برایت روی صندلی لهستانی رو به ایوان پر از شمعدانی و نسترنمان،شال سرمه ای ببافم و غروب ها که از راه میرسی خانه ی کوچک و گرم و روشنمان بوی قرمه سبزی ته گرفته ی دستپخت مرا بدهد و من عطر امنیت آغوش تورا بگیرم!
مثلا لقمه ی شور غذا را به زور قورت بدهی و به خاطر من با لبخند بگویی که عالی شده و دست پختم معرکه است و من به قیافه ی جمع شده و صورت سرخ شده ات حسابی بخندم!
مثلا دو فنجان چای قندپهلوی خوش رنگ توی استکان های کمر باریک قدیمی بریزم و بعد تو بنشینی روی کاناپه و من کنار پایت روی زمین و سرم را تکیه بدهم به استواری زانوهایت و از روز کسل کننده ام بی تو برایت بگویم و برایت غزل تازه ام را بخوانم و تو محو موهای پریشانم بگویی موجِ شبِ این زلف های لعنتی غزل تر است بانو!
مثلا مثل دختربچه ی تخس به زور بنشانیم جلوی آینه و با عشق موهایم را ببافی و من حوصله ام سر برود و بگویم اصلن همین فردا میروم کوتاهشان کنم و تو بگویی این تار موها رشته ی حیات تواند و مبادا بدهمشان به دَم قیچی که آنوقت میمیری تو و من زیرلب خدا نکندی بگویم و بعد عشق کنم از موهای گیس کرده ام به دست عشق و هر روز همین آش باشد و همین کاسه!
مثلا تار موی بیرون زده از روسریم را از صورتم کنار بزنی و هولش بدهی زیر روسری و بگویی ضعیفه حواست به این دلبرها باشد خب و من پشت چشمی نازک کنم و چشم حضرت آقایی بگویم و تو به شوخی چادرم را تا روی بینیم پایین بکشی و من کلی جیغ جیغ کنم بابت خراب کردن مدل روسری و سر و وضعم و بعد دوتایی به دیوانه بازی هایمان بخندیم!
۴۰.۴k
۲۰ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.