Part114
#Part114
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
_بپوش بریم از بیرون چیزی بخوریم!
دلم غذای بیرون رو میخواست مخصوصاً بعد از اون غذای مزخرفی که مامان دیشب درست کرده بود!
بدون هیچ حرفی رفتم تو اتاقم و یه تیپ اسپرت زدم و فقط ضد آفتاب و لبتر کن براقم رو زدم
اومدم بیرون از اتاق که سام نگاه خسته ای بهم انداخت
خودم با خودم درگیر بودم
من دارم الان چیکار میکنم! این مرد ٣ سال زندگی منو گرفت الان تو خونه ام راهش دادم و آماده شدم که باهاش برم بیرون غذا بخورم!
ولی اون کشش مزخرف چیه که همش میخوام باهاش باشم
یه ذوق کوچولو، همون تصمیم احمقانه ای که تو درونم فریاد میزنه که بگیرمش و به سام فرصت بدم
به هر حال اون گند زده به زندگیم، شاید خودش هم بتونه درستش کنه!
حرفهای اون دختره که تو ماشین صداش رو شنیده بودم بدجور مثل یک وکیل مدافع داشت گناه های سام رو توی مغزم تبرعه میکرد
نمیدونم چرا حس میکردم خیلی چیز ها هست که من باید بدونمشون...
وقتی به خودم اومدم دیدم چند دقیقه میشه که تو چشمای هم خیره شدیم
آروم لب زد
_ شیرین خیلی خستم ، کمکم کن، بهت نیاز دارم، به حضورت تو زندگیم نیاز دارم
سرم رو انداختم پایین که صدای قدمهاش رو که داشت سمتم میومد شنیدم
دستش رو گذاشت زیر چونم و سرم رو بلند کرد
تو چشمام نگاه کرد
_ لعنتی جادوم کردی، با همین چشمات جادوم کردی، فکر میکنی آسون بود از دور نگات کنم؟ میدونی به خاطر تو خودم رو ساختم تا لیاقت تورو داشته باشم تا بتونم با اعتماد بنفس بیام سمتت، بتونم بشم کسی تا منو پس نزنی ، غرورم رو نشکنی تا انقدر برات کافی باشم که با سر بلندی بگی این مرد مال منه
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
_بپوش بریم از بیرون چیزی بخوریم!
دلم غذای بیرون رو میخواست مخصوصاً بعد از اون غذای مزخرفی که مامان دیشب درست کرده بود!
بدون هیچ حرفی رفتم تو اتاقم و یه تیپ اسپرت زدم و فقط ضد آفتاب و لبتر کن براقم رو زدم
اومدم بیرون از اتاق که سام نگاه خسته ای بهم انداخت
خودم با خودم درگیر بودم
من دارم الان چیکار میکنم! این مرد ٣ سال زندگی منو گرفت الان تو خونه ام راهش دادم و آماده شدم که باهاش برم بیرون غذا بخورم!
ولی اون کشش مزخرف چیه که همش میخوام باهاش باشم
یه ذوق کوچولو، همون تصمیم احمقانه ای که تو درونم فریاد میزنه که بگیرمش و به سام فرصت بدم
به هر حال اون گند زده به زندگیم، شاید خودش هم بتونه درستش کنه!
حرفهای اون دختره که تو ماشین صداش رو شنیده بودم بدجور مثل یک وکیل مدافع داشت گناه های سام رو توی مغزم تبرعه میکرد
نمیدونم چرا حس میکردم خیلی چیز ها هست که من باید بدونمشون...
وقتی به خودم اومدم دیدم چند دقیقه میشه که تو چشمای هم خیره شدیم
آروم لب زد
_ شیرین خیلی خستم ، کمکم کن، بهت نیاز دارم، به حضورت تو زندگیم نیاز دارم
سرم رو انداختم پایین که صدای قدمهاش رو که داشت سمتم میومد شنیدم
دستش رو گذاشت زیر چونم و سرم رو بلند کرد
تو چشمام نگاه کرد
_ لعنتی جادوم کردی، با همین چشمات جادوم کردی، فکر میکنی آسون بود از دور نگات کنم؟ میدونی به خاطر تو خودم رو ساختم تا لیاقت تورو داشته باشم تا بتونم با اعتماد بنفس بیام سمتت، بتونم بشم کسی تا منو پس نزنی ، غرورم رو نشکنی تا انقدر برات کافی باشم که با سر بلندی بگی این مرد مال منه
۶.۸k
۲۷ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.