Haitani Ran Fan fic part6
عصبانیت توی چشماش موج میزد....
دوباره فکش رو گرفت و صورتش رو به صورت دختر کوچولو نزدیک کرد...
ران : پس من پیر شدم اره.... نشونت میدم از یه پیر مرد چه چیز هایی برمیاد.... وقتی که امشب ج*ی*غ ه*ات رو روی ت*خ*ت شنیدم اون وقت میفهمی با کی طرفی ...
همون لحظه بود که ماشین ایستاد ... و مچ ظریف دخترک توی دستای بزرگ و مردونه ران قفل شد و با شتاب بیرون کشیده شد و با سرعت و اجبار به سمت خونه رفتن ...
با وارد شدنشون ... حتی نتونست بفهمه خونه چه شکلی داره و با پرت شدنش توی اتاق ... و قفل شدن در فقط صدای ران بود که توی راه رو شنیده میشد...
ران: ایوا برو این دختر رو آماده کن و یکی از لباس خوابایی که بهش میاد رو بده تنش کنه ...
با ورود خدمتکاری به اتاق و بسته شدن در به خودش اومد ...
ایوا : امید وارم که شنیده باشی...
ا/ت : اره شنیدم ... پس بیا کمکم کن ... دلم نمیخواد بیشتر از این این شب لعنتی طول بکشه ...
با کمک ایوا لباس صورتی رنگی که بیشتر از پیش زیباش کرده بود رو پوشید ... به خودش نگاهی انداخت و پوزخند روی لباش شکلگرفت ...
ایوا: لطفا روی تخت منتظر بشینین الان ران– ساما تشریف میارن ...
ا/ت : امیدوارم که اصلا نیاد ...
با زمزمه کردن این حرف رو تخت نشست ... لباسی که تنش بود برجستگی های بدنش رو به خوبی نشون میداد ... دقیقا عکس لباس های لشی همیشه تنش میکرد ...
با خروج ایوا چند لحظه ای نگذشته بود که ران وارد اتاق شد ... و در رو قفل کرد ...
ران: براوو براوو دختر ... خیلی جذاب تر شدی ... ببین یه میکاپ ساده و یه لباس باهات چه کرده ... مطمعنم امشب شب فوقالعاده میشه... نظر تو چیه ؟
بدون اینکه نگاهی بهش بکنه یا جوابی بده سرش رو برگردوند که متوجه نزدیک تر شدن ران شد ... و با یه حرکت دستاش اسیر شد و روی تخت افتاد ...
ران: نه نه این اصلا درست نیست ... هروقت باهات حرف میزنم جواب بده وگرنه تنبیه میشی مثل الان ...
بدون مقدمه ... گاز محکمی از گردن ا/ت گرفت که باعث شد جیغ بلندی بکشه ...
دوباره فکش رو گرفت و صورتش رو به صورت دختر کوچولو نزدیک کرد...
ران : پس من پیر شدم اره.... نشونت میدم از یه پیر مرد چه چیز هایی برمیاد.... وقتی که امشب ج*ی*غ ه*ات رو روی ت*خ*ت شنیدم اون وقت میفهمی با کی طرفی ...
همون لحظه بود که ماشین ایستاد ... و مچ ظریف دخترک توی دستای بزرگ و مردونه ران قفل شد و با شتاب بیرون کشیده شد و با سرعت و اجبار به سمت خونه رفتن ...
با وارد شدنشون ... حتی نتونست بفهمه خونه چه شکلی داره و با پرت شدنش توی اتاق ... و قفل شدن در فقط صدای ران بود که توی راه رو شنیده میشد...
ران: ایوا برو این دختر رو آماده کن و یکی از لباس خوابایی که بهش میاد رو بده تنش کنه ...
با ورود خدمتکاری به اتاق و بسته شدن در به خودش اومد ...
ایوا : امید وارم که شنیده باشی...
ا/ت : اره شنیدم ... پس بیا کمکم کن ... دلم نمیخواد بیشتر از این این شب لعنتی طول بکشه ...
با کمک ایوا لباس صورتی رنگی که بیشتر از پیش زیباش کرده بود رو پوشید ... به خودش نگاهی انداخت و پوزخند روی لباش شکلگرفت ...
ایوا: لطفا روی تخت منتظر بشینین الان ران– ساما تشریف میارن ...
ا/ت : امیدوارم که اصلا نیاد ...
با زمزمه کردن این حرف رو تخت نشست ... لباسی که تنش بود برجستگی های بدنش رو به خوبی نشون میداد ... دقیقا عکس لباس های لشی همیشه تنش میکرد ...
با خروج ایوا چند لحظه ای نگذشته بود که ران وارد اتاق شد ... و در رو قفل کرد ...
ران: براوو براوو دختر ... خیلی جذاب تر شدی ... ببین یه میکاپ ساده و یه لباس باهات چه کرده ... مطمعنم امشب شب فوقالعاده میشه... نظر تو چیه ؟
بدون اینکه نگاهی بهش بکنه یا جوابی بده سرش رو برگردوند که متوجه نزدیک تر شدن ران شد ... و با یه حرکت دستاش اسیر شد و روی تخت افتاد ...
ران: نه نه این اصلا درست نیست ... هروقت باهات حرف میزنم جواب بده وگرنه تنبیه میشی مثل الان ...
بدون مقدمه ... گاز محکمی از گردن ا/ت گرفت که باعث شد جیغ بلندی بکشه ...
۸.۳k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.