ویو کوک
ویو کوک
به همون شماره ناشناس یه عکس اومد بازش کردم کم مونده بود سکته کنم اون ات بود که به تخت بسته شده بود و به دستاش و پاهاش و کلا همه جا سوزن وارد شده و کلا خونی بود دهنشم بسته بود زوم کردم رو قیافش فرشته م حتما خیلی درد کشیده یه پیام برام اومد
پیام: چرا بدن پری مون کبود بود؟ تو زدیش؟عب نداره دیگه پیشم میمونه تا نتونی بزنیش راستی ببین چقدر قشنگ شده خوب شکنجه اش کردم؟از این به بعد هر روز برات از این عکسا میفرستم تا دق کنی
جیمین خونمون بود و بدون اینکه متوجه بشم عکس و دید
ج :ات.. چه بلایی سرت اومده
نشستم و گریه کردم باورم نمیشد.... آخرین باری که گریه کردم بچه گیم بود که مامانم مرد
کوک: لعنتی... لعنتی همین بلا رو سر خودش میارم و بعدش میکشمش (گریه )
جیمین :اروم باش
کوک: اون فرشته مو ازم گرفت
جیمین: تو قبلا فرشته تهیوتک و گرفتی یادت نیست؟میبینی چه حسی داره؟اجه الان پیش تهیونگ بود سالم تر میشد الان ببینش( اشاره به عکس ات)
کوک :خفه شو اون فرشته منه تنها چیزی که میخوام و بدستش میارم
جیمین: باشه ولی به نظرت ات هم چیزهایی نمیخواد؟ولی اون تا وقتی اسیر توعه نمیتونه به دستش بیاره
کوک :مهم نیست فقط من براش کافی ام
(بله صد درصد😂 )
جیمین: خود دانی (جیمین:معلم نماز)
ویو ات
بیدار شدم دیدم سوزن ها رو نکنده و دستامم بسته ست و همینطور دهنم یکم بعدش اون مرد اومد تو اتاق
ل :چخبرا؟خوبی
پرو حالمم میپرسه
ات: .....
ل :جواب نمیدی سوزن بعدی بیاد؟
که یهو دهنمو دید
ل :آها پس دردت اونه
دهنم و باز کرد
ات: نفس نفس زدن
ل: یاد گرفتی نباید از دست من فرار کنی
ات :ا..اره
ل :خوبه
دستا و پاهمو باز کرد و با بدن خونیم برآید استایل بغلم کرد برد و گذاشت توی وان با آب زلال همین که منو گذاشت تو وان آب وان قرمز شد دیدم گوشیش و در آورد و دوباره ازم عکس گرفت
ات :چیزیه که بخوای عکس بگیری
ل :نه میخوام بفرستم برا اربابت چون
شرطا ۱۵ تا لایک ۶ تا کامنت
به همون شماره ناشناس یه عکس اومد بازش کردم کم مونده بود سکته کنم اون ات بود که به تخت بسته شده بود و به دستاش و پاهاش و کلا همه جا سوزن وارد شده و کلا خونی بود دهنشم بسته بود زوم کردم رو قیافش فرشته م حتما خیلی درد کشیده یه پیام برام اومد
پیام: چرا بدن پری مون کبود بود؟ تو زدیش؟عب نداره دیگه پیشم میمونه تا نتونی بزنیش راستی ببین چقدر قشنگ شده خوب شکنجه اش کردم؟از این به بعد هر روز برات از این عکسا میفرستم تا دق کنی
جیمین خونمون بود و بدون اینکه متوجه بشم عکس و دید
ج :ات.. چه بلایی سرت اومده
نشستم و گریه کردم باورم نمیشد.... آخرین باری که گریه کردم بچه گیم بود که مامانم مرد
کوک: لعنتی... لعنتی همین بلا رو سر خودش میارم و بعدش میکشمش (گریه )
جیمین :اروم باش
کوک: اون فرشته مو ازم گرفت
جیمین: تو قبلا فرشته تهیوتک و گرفتی یادت نیست؟میبینی چه حسی داره؟اجه الان پیش تهیونگ بود سالم تر میشد الان ببینش( اشاره به عکس ات)
کوک :خفه شو اون فرشته منه تنها چیزی که میخوام و بدستش میارم
جیمین: باشه ولی به نظرت ات هم چیزهایی نمیخواد؟ولی اون تا وقتی اسیر توعه نمیتونه به دستش بیاره
کوک :مهم نیست فقط من براش کافی ام
(بله صد درصد😂 )
جیمین: خود دانی (جیمین:معلم نماز)
ویو ات
بیدار شدم دیدم سوزن ها رو نکنده و دستامم بسته ست و همینطور دهنم یکم بعدش اون مرد اومد تو اتاق
ل :چخبرا؟خوبی
پرو حالمم میپرسه
ات: .....
ل :جواب نمیدی سوزن بعدی بیاد؟
که یهو دهنمو دید
ل :آها پس دردت اونه
دهنم و باز کرد
ات: نفس نفس زدن
ل: یاد گرفتی نباید از دست من فرار کنی
ات :ا..اره
ل :خوبه
دستا و پاهمو باز کرد و با بدن خونیم برآید استایل بغلم کرد برد و گذاشت توی وان با آب زلال همین که منو گذاشت تو وان آب وان قرمز شد دیدم گوشیش و در آورد و دوباره ازم عکس گرفت
ات :چیزیه که بخوای عکس بگیری
ل :نه میخوام بفرستم برا اربابت چون
شرطا ۱۵ تا لایک ۶ تا کامنت
- ۹.۵k
- ۱۴ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط