همینجوری داشتم صداشون میکردم که یهو یه چیزی تو صورتم پوکی

همینجوری داشتم صداشون میکردم که یهو یه چیزی تو صورتم پوکید
انا جالب اینجاست که حتا یه سانتم تکون نخوردم
+(پوکر) خا که چه؟
٠باوا ریدی به احساساتم *-*
+اوخیی

بعد تولد(وقتی گشادیم میشه*-*)
+موقع کادو دادن نیدسشذشوپش بود •-•
همه کادو هاشونو بهم دادن فقط کادوی کوک مونده بود...
کوک جلوم زانو زد یه جعبه از جیبش دراورد بازش کرد داخلش یه انگتر خیلی خوسمل بود🥺
٠کیم سوجین میشه.....
کوک داشت حرف میزد که زنگ در زده شد همه برگشتیم سمت در جیمین رفت
......
+جیمینا کی بود؟!
جیمین: عا.ا.ا این پاکتو برای کوک فرستادن
کوک پاکتو گرفت و بازش کرد فک کنم عکس بود...
کوک یه جوری به عکسا نگاه میکرد و بعد به انگار میخواست سرمو از تنم جدا کنه بعد چند دیقه سکوت تنها چیزی که گفت...
٠کیم سوجین از خونه من گمشو ب ی ر و ن...
+چ..چیی چرا چیشده یعنی چی
کوک اون عکسارو داد بهم...
+واتتتتت این من نیسمممم
٠پس عمته؟
اون عکسا، عکسای....خودتون بفهمید*-*
+ک..کوک تو باور کردی ک..که این منم....؟
٠همچی واضحه
یه بغضی رو گلوم بود
٠از خونم گمشو بیرون نمیخوام با وجود تو کثیف بشه...(با داد)
بقیه هیچی نمیگفتن..(:
+ب..باشه...
رفتم تو اتاق همچیمو جمع کردم...
همه یجوری نگام میکردن حتا اون دوتا 💔🙂
+تنها حرفی که دارم...یه روز میفهمید که این عکسا فتوشاپه و پشیمون میشید ولی این پشیمونی دیگه منو بر نمیگردونه...
+اینو یادتون باشه....د ی گ ه. ب ر. ن م ی گ ر د و ن ه پس خدافظ برای همیشه(:
از اون فضا خارج شدم جایی برای موندن نداشتم....
دیدگاه ها (۰)

همینطور داشتم تو خیابونا راه میرفتم... +هه باز خوبه هوا سرد ...

٠اینش دیگه به من مربوط نیس.... فردا(خونه کوک)سوجین ویوخیلی ب...

دو روز بعد سوجین ویو توی اتاق کوک کپیده بودم که یهو در اتاق ...

و اما فیک

که ته گفت_این جوجه الان چیکار کرد+مارو بوسید؟_هر کاری که کرد...

=ب ی ب ی گ ر ل ٪ اه ددی اومدی -پس بخاطر همین هر شب دیر میومد...

خدمتکار رفت و ته یهو دست کوک رو گرفت و اونو به پشت خوابوند و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط