جادوی خالی
جادوی خالی
پارت ۹
نفس: شوخی میکنی ای
من: چیشدی
نفس: هیچی پام رفت رو لیوانه
من: باش رفقا اینجاس پاشو بیا عشق حال کنیم
نفس: من
من: نه من
نفس: ولی من کار دارم
من: تو کجایی؟
نفس که هعی ععی عهی میکردن
نفس: عه من نمیتونم بگم
من: اها فهمیدم
نفس: چیرو
من: همین که کجایی
نفس: اها کجام
من: خونع دوستت
نفس: از کجا فهمیدی؟
من: اخه صدا دوستت اومد
بعد من شنیدم یه کاسه خورد به یکی بعد پانیا صدا بلند شد که میکه ای ای و فوحش به نفس😂
پانیا و پارمیدا و پارمیس دوستای نفسن که وقتایی که میره خودنشون دیگه بر نمیگرده مگر اینکه برم دنبالش
من : خب دیگه ساعت نه خونه باش تا ساعت چهار کار داریم صفا کنیم یه ذره یه اونم بگو ساکت باشه چون صدا حیغ جیفویی
بعد تلفنو کط کردم
سام: کی میاد
من: نمیدونم بهش گفتم ساعت نه اینجا باشه
امیر: تا اونجاست بیاین فیلم ترسناک ببینیم
رها: نه فیلم کمدی ببینیم
من: با جنایی چطورید
سام: با درام چی؟
من گفتم اصلا میرم برگه و مداد میارم قرعه کشی کنیم
بعد من نوشتم
کمدی، درام، ترسناک، و جنایی بعدم کاغذارو دادم به امیر تا یکی برداره که فکر نکنه تقلب کردم
بعد امیر دستشو کرد تو و چشماشو باز کرد و برگه را باز کرد
امیر: جنایی
من: هه بزن بریم شما برین من پفیلا درست میکنم شیر موز و شیر کاکائؤ هم میارم
همه رفتن نشتم. پفیلا داشتیم برای همین ریختم ظرف و
همه: چی ببینیم
من: عه جیغ شیش
همه: اوکی
داشتم میگفتم ریختم ظرف بعد شیر موز کاکائو هم اوردمو. گذاشتم رو میز من بین سام امیر نشسته بودم چون بوی عطر مردارو دوست دارم رها نازی هم نشسته بودن بغله امیر نه بغلش ها یعنی اول مبل 😂
بعد جیغو گذاشتیم
یه ساعت بعد خانوم تشریف اورد سلام کردو رفت بالا لباسشو اوز کرد مثل. ما پیژامه پارتی پوشید اومد پایین بعد بغل رها نشست بعد بقیه فیلم رو دیدیم تموم که شد همه به نفس نگاه کردن جون خواب بود😂سام میخواست بیدارش کنه
من: نه نه نه وایسا
اروم بلند شدن رفتم اشپز خونه یه لیوان اب برداشتم ریختم روش. ولی چیک چیم رفتم چون همین یه پیژامه پارتی داشتیم براش بعد بیدار شد
نفس: ها ها ها؟
بعد با صدا بلندگفتم
من: پشوووووووووو
جوری که شم بهش وارد شد و دیگه چشماش هم حتا گرم نکرد
من: پشو ببینم
نفس: بسه دیگه بیدارم
تا خود صبح مافیا، جاسوس، پاستور و فیلم ها جیغ پنج نیوکمپ دفترچه یادداشت نگاه کردیم ساعتو دیدیم شیش بود تصمیم گرفتیم بخوابیم
خب رفتیم بالا دخترا پیش نفس خوابیدن سام و امیرم پیش من خب
سام: خب خب امیر اماده ای؟
امیر: اره
سام امیر باهم:...
ادامه دارد
پارت ۹
نفس: شوخی میکنی ای
من: چیشدی
نفس: هیچی پام رفت رو لیوانه
من: باش رفقا اینجاس پاشو بیا عشق حال کنیم
نفس: من
من: نه من
نفس: ولی من کار دارم
من: تو کجایی؟
نفس که هعی ععی عهی میکردن
نفس: عه من نمیتونم بگم
من: اها فهمیدم
نفس: چیرو
من: همین که کجایی
نفس: اها کجام
من: خونع دوستت
نفس: از کجا فهمیدی؟
من: اخه صدا دوستت اومد
بعد من شنیدم یه کاسه خورد به یکی بعد پانیا صدا بلند شد که میکه ای ای و فوحش به نفس😂
پانیا و پارمیدا و پارمیس دوستای نفسن که وقتایی که میره خودنشون دیگه بر نمیگرده مگر اینکه برم دنبالش
من : خب دیگه ساعت نه خونه باش تا ساعت چهار کار داریم صفا کنیم یه ذره یه اونم بگو ساکت باشه چون صدا حیغ جیفویی
بعد تلفنو کط کردم
سام: کی میاد
من: نمیدونم بهش گفتم ساعت نه اینجا باشه
امیر: تا اونجاست بیاین فیلم ترسناک ببینیم
رها: نه فیلم کمدی ببینیم
من: با جنایی چطورید
سام: با درام چی؟
من گفتم اصلا میرم برگه و مداد میارم قرعه کشی کنیم
بعد من نوشتم
کمدی، درام، ترسناک، و جنایی بعدم کاغذارو دادم به امیر تا یکی برداره که فکر نکنه تقلب کردم
بعد امیر دستشو کرد تو و چشماشو باز کرد و برگه را باز کرد
امیر: جنایی
من: هه بزن بریم شما برین من پفیلا درست میکنم شیر موز و شیر کاکائؤ هم میارم
همه رفتن نشتم. پفیلا داشتیم برای همین ریختم ظرف و
همه: چی ببینیم
من: عه جیغ شیش
همه: اوکی
داشتم میگفتم ریختم ظرف بعد شیر موز کاکائو هم اوردمو. گذاشتم رو میز من بین سام امیر نشسته بودم چون بوی عطر مردارو دوست دارم رها نازی هم نشسته بودن بغله امیر نه بغلش ها یعنی اول مبل 😂
بعد جیغو گذاشتیم
یه ساعت بعد خانوم تشریف اورد سلام کردو رفت بالا لباسشو اوز کرد مثل. ما پیژامه پارتی پوشید اومد پایین بعد بغل رها نشست بعد بقیه فیلم رو دیدیم تموم که شد همه به نفس نگاه کردن جون خواب بود😂سام میخواست بیدارش کنه
من: نه نه نه وایسا
اروم بلند شدن رفتم اشپز خونه یه لیوان اب برداشتم ریختم روش. ولی چیک چیم رفتم چون همین یه پیژامه پارتی داشتیم براش بعد بیدار شد
نفس: ها ها ها؟
بعد با صدا بلندگفتم
من: پشوووووووووو
جوری که شم بهش وارد شد و دیگه چشماش هم حتا گرم نکرد
من: پشو ببینم
نفس: بسه دیگه بیدارم
تا خود صبح مافیا، جاسوس، پاستور و فیلم ها جیغ پنج نیوکمپ دفترچه یادداشت نگاه کردیم ساعتو دیدیم شیش بود تصمیم گرفتیم بخوابیم
خب رفتیم بالا دخترا پیش نفس خوابیدن سام و امیرم پیش من خب
سام: خب خب امیر اماده ای؟
امیر: اره
سام امیر باهم:...
ادامه دارد
۵۲۰
۲۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.