𝑷𝒂𝒓𝒕:12
𝑷𝒂𝒓𝒕:12
"فقط یه لمس..."
ا.ت:آره خستم
جون هو:پس چرا بیداری؟
ا.ت:نمیدونم...
ا.ت:نه چیز مهمی نیس
جون هو:راستی لینو و خانوادش فردا صبح زود میرن،باز زود بیدار شو
ا.ت:چییی؟؟؟مگه کافه ی لینو سئول نیست؟کجا برن؟
جون هو:ا.ت حالت خوبه؟میخوان برن خونه ی خودشون
ا.ت:آه...آها
جون هو:تو واقعا به خواب نیاز داری
ا.ت:برو بخواب،شب بخیر
جون هو:شب بخیر
راوی:ا.ت تا صبح خوابش نبرد و نمیدونست باید چیکار کنه...
ا.ت:سلام مامان
م.ت:با ابوالفضللل،این چشما دیگه چین؟
ا.ت:خوابم نمیبرد
م.ت:مطمئن باش این دفعه میمیری...
ا.ت:جون به لب میشی بگی دور از جون؟
م.ت:خیله خب اذیت نکن،مهمونامون الان میرن
ا.ت:(زیرلب)کاشکی نمیرفتن...
م.ت:چیزی گفتی دخترم؟
ا.ت:نه هیچی...
م.ت:باشه
راوی:مهمونا برای رفتن اماده شدن و درحال خداحافظی بودن و همدیگرو بغل میکردن و روبوسی که یهو وقتی ا.ت داشت با مامان لینو روبوسی میکرد داشت با لینو خداحافظی میکرد...
لینو:جوابتو بعدا میدم...(دم گوش)
ا.ت:چ...چی؟آها سوءتفاهم شده،آ..آره
لینو:ولی تو نه مست بودی و نه خسته...
ا.ت:آههه آره راست میگی...
جون هو:بابا بس کنید دیگه لحظه آخری
ا.ت:انقدر حرف نزن برادر مننننن
لینو:جون هو فردا میای یه سر بریم اون پارک بزرگ جدیده؟
جون هو:آره چرا که نه
لینو:پس میبینمت
جون هو:اوکی
راوی:لینو و خانوادش رفتن و شب شد و دوست ا.ت زنگ زد...
🍻🍻🍻🍻🍻
"فقط یه لمس..."
ا.ت:آره خستم
جون هو:پس چرا بیداری؟
ا.ت:نمیدونم...
ا.ت:نه چیز مهمی نیس
جون هو:راستی لینو و خانوادش فردا صبح زود میرن،باز زود بیدار شو
ا.ت:چییی؟؟؟مگه کافه ی لینو سئول نیست؟کجا برن؟
جون هو:ا.ت حالت خوبه؟میخوان برن خونه ی خودشون
ا.ت:آه...آها
جون هو:تو واقعا به خواب نیاز داری
ا.ت:برو بخواب،شب بخیر
جون هو:شب بخیر
راوی:ا.ت تا صبح خوابش نبرد و نمیدونست باید چیکار کنه...
ا.ت:سلام مامان
م.ت:با ابوالفضللل،این چشما دیگه چین؟
ا.ت:خوابم نمیبرد
م.ت:مطمئن باش این دفعه میمیری...
ا.ت:جون به لب میشی بگی دور از جون؟
م.ت:خیله خب اذیت نکن،مهمونامون الان میرن
ا.ت:(زیرلب)کاشکی نمیرفتن...
م.ت:چیزی گفتی دخترم؟
ا.ت:نه هیچی...
م.ت:باشه
راوی:مهمونا برای رفتن اماده شدن و درحال خداحافظی بودن و همدیگرو بغل میکردن و روبوسی که یهو وقتی ا.ت داشت با مامان لینو روبوسی میکرد داشت با لینو خداحافظی میکرد...
لینو:جوابتو بعدا میدم...(دم گوش)
ا.ت:چ...چی؟آها سوءتفاهم شده،آ..آره
لینو:ولی تو نه مست بودی و نه خسته...
ا.ت:آههه آره راست میگی...
جون هو:بابا بس کنید دیگه لحظه آخری
ا.ت:انقدر حرف نزن برادر مننننن
لینو:جون هو فردا میای یه سر بریم اون پارک بزرگ جدیده؟
جون هو:آره چرا که نه
لینو:پس میبینمت
جون هو:اوکی
راوی:لینو و خانوادش رفتن و شب شد و دوست ا.ت زنگ زد...
🍻🍻🍻🍻🍻
۲.۹k
۱۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.