((new one shot))
((new one shot))
[تکپارتی جدید]
یکی از مهم ترین روز های زندگیت رو از یاد برده بود؛ روز تولدت رو!!
میدونست خیلی ناراحت میشی..ولی نمیتونست از کارش دست بکشه! مسئله مرگ و زندگی بود! بالاخره شغلش پر از دردسر بود؛ پلیس بودن کم سخت نیست!
Nila1529
حدود ساعت های ۲:۴۵ دقیقه نیمه شب صدای چرخش کلید سکوت خونه رو شکست
همونطور که قدم های پر از دردش رو به داخل خونه میکشید کلید هایی که به کمربندش بسته شده بود رو باز میکرد
با پاش در رو بست و کاملا وارد خونه شد
با قدم های نامطمئن نزدیک اتاق خواب شد و آروم صدات کرد: ا.ت شی؟ فرشتهم؟؟
با جسم پیچیدت بین پتو در حالی روی تخت خوابیدی مواجه شد
آروم روی تخت نشست و دسته نازکی از موهات که روی صورتت بود رو کنار زد
همچنان که لباسِ کارش تنش بود روی تخت کنارت خوابید
سرشو روی بالش کناری گذاشت و آروم دستشو دور بدنت انداخت
لب هاش رو روی موهات گذاشت و بوسه ریزی روی موهات کاشت؛
Nila1529
دستت رو روی سینه اش گذاشتی و سرتو به آرومی بالا آوردی: سو... سوکجینی؟؟
همزمان که دستشو روی بدنت میکشید ادامه داد: شبت بخیر هانی) چرا بیدار شدی!؟
با چشم های خوابآلود بهش خیره شدی و ازش فاصله گرفتی: چرا انقد دیر اومدی؟ اصلا یادت بود تولدمو؟ فکر کردم میای!
دست هاش رو محکم تر دور بدنت پیچید و بعد از اینکه سرشو بین موهات فرو برد ادامه داد: میخواستم بیام! ولی بدجور درگیر بودم! دلم برات یه ذره شده بود! ولی خب..امنیت کشور..وظیفه منه! نمیتونستم با اون حجم از خطر و تهدید بیخیال بشم! ببخشید وجودِ من! نمیخواستم ناراحتت کنم!
با صدایی که بوی خستگی میداد ادامه داد: سوکجینتو میبخشی؟ قول میدم جبران کنم!
به چشم هاش که به زور باز مونده بود خیره شدی و زمزمه کردی: جبران نمیخوام بغلم کن حل میشه!
Nila1529
به لوس بودنت خندید و محکم تر از قبل بغلت کرد..
این بهترین گزینه برای رفع خستگیه هردوتون بود
با بوی آغوش سوکجین به خواب عمیقی فرو رفتی که هیچ چیزی قادر به بیدار کردنت نبود!
..
البته به غیر از بوسه های شیرینِ سوکجین!!
خبخب گایز؟ نظراتتون؟؟
لایک و کامنت یادت نره بلوبریم))!
[تکپارتی جدید]
یکی از مهم ترین روز های زندگیت رو از یاد برده بود؛ روز تولدت رو!!
میدونست خیلی ناراحت میشی..ولی نمیتونست از کارش دست بکشه! مسئله مرگ و زندگی بود! بالاخره شغلش پر از دردسر بود؛ پلیس بودن کم سخت نیست!
Nila1529
حدود ساعت های ۲:۴۵ دقیقه نیمه شب صدای چرخش کلید سکوت خونه رو شکست
همونطور که قدم های پر از دردش رو به داخل خونه میکشید کلید هایی که به کمربندش بسته شده بود رو باز میکرد
با پاش در رو بست و کاملا وارد خونه شد
با قدم های نامطمئن نزدیک اتاق خواب شد و آروم صدات کرد: ا.ت شی؟ فرشتهم؟؟
با جسم پیچیدت بین پتو در حالی روی تخت خوابیدی مواجه شد
آروم روی تخت نشست و دسته نازکی از موهات که روی صورتت بود رو کنار زد
همچنان که لباسِ کارش تنش بود روی تخت کنارت خوابید
سرشو روی بالش کناری گذاشت و آروم دستشو دور بدنت انداخت
لب هاش رو روی موهات گذاشت و بوسه ریزی روی موهات کاشت؛
Nila1529
دستت رو روی سینه اش گذاشتی و سرتو به آرومی بالا آوردی: سو... سوکجینی؟؟
همزمان که دستشو روی بدنت میکشید ادامه داد: شبت بخیر هانی) چرا بیدار شدی!؟
با چشم های خوابآلود بهش خیره شدی و ازش فاصله گرفتی: چرا انقد دیر اومدی؟ اصلا یادت بود تولدمو؟ فکر کردم میای!
دست هاش رو محکم تر دور بدنت پیچید و بعد از اینکه سرشو بین موهات فرو برد ادامه داد: میخواستم بیام! ولی بدجور درگیر بودم! دلم برات یه ذره شده بود! ولی خب..امنیت کشور..وظیفه منه! نمیتونستم با اون حجم از خطر و تهدید بیخیال بشم! ببخشید وجودِ من! نمیخواستم ناراحتت کنم!
با صدایی که بوی خستگی میداد ادامه داد: سوکجینتو میبخشی؟ قول میدم جبران کنم!
به چشم هاش که به زور باز مونده بود خیره شدی و زمزمه کردی: جبران نمیخوام بغلم کن حل میشه!
Nila1529
به لوس بودنت خندید و محکم تر از قبل بغلت کرد..
این بهترین گزینه برای رفع خستگیه هردوتون بود
با بوی آغوش سوکجین به خواب عمیقی فرو رفتی که هیچ چیزی قادر به بیدار کردنت نبود!
..
البته به غیر از بوسه های شیرینِ سوکجین!!
خبخب گایز؟ نظراتتون؟؟
لایک و کامنت یادت نره بلوبریم))!
۲۸.۹k
۲۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.