part

part 26




ویو ات
همه رفتن بیرون منم میخواستم برم رویه تخت بشینم که تهیونگ دستمو سفت گرفت
ات:چیه چیشده
تهیونگ:چرا خالمو هول دادی
ات:ببین هوصلیه دعوا ندارم باهات
تهیونگ:منو ببین تو فقد دختره دشمنه منی فهمیدی پس هوا برت نداره که فکر کنی خانمه این خونیی
ات:چی ..
وقتی گفت هوابرت نداره انگار تیر فروکرد تویه قلبم بغضم گرفت چشمام پر از اشک شد و همین جوری به تهیونگ نگاه میکردم
ات:کیم تهیونگ من هیچ وقت نمیخواهم خانمه خونت باشم و هیچ وقت لیاقته هیچ خانمی رو نداری چه برسه به من فهمیدی(همیه هرفاشو با بغض گفت)
تهیونگ:ببین منو صداتو برام نبر بالا
دستمو از دستش کشیدم
ات:اگه حرف بزنم چی ها بازم یه شب‌ با هام کاری میکنی که حتا بدنم هم خونی بشه که از کبودیه بدنم گریم بگیره یا از خونه پرتم میکنی بیرون و بازم منو میبری خونه عموم و جلویه در پرتم میکنی بگو ..(گریه)
تهیونگ وقتی کلمه اخر ات رو شنید شوکه شد
تهیونگ:یعنی چی که جلویه خونه عموت پرتت کردم
ات : خودتو به اون راه نزن چرا باهام همچین کاری کردی مگه من باعث مرکه خانوادت شدم ها (گریه شدید)
تهیونگ:الکی گریه نکن
راه اوفتاد که با حرفم وایستاد
ات:کاشکی هیچ وقت نمیدیدمت کاشکی یا من میمردم یا تو ازت متنفرم فهمیدی هیچ وقت نمیخواهم حتا یه دقیقه هم پیشت باشم
راه اوفتادم سمته در که تهیونگ دستمو گرفت
تهیونگ:هیج جایی نمیتونی بری تو زنه منی فهمیدی
ات:من زنه تو نیستم ازت بد میاد (گریه)
تهیونگ:خوب من چیکار کنم ها که تو یکی ادم شی
تهیونگ اسلحشو دسته ات داد
ات:چی... چیکار میکنی(با صدایه لرزون)
تهیونگ:خوب بیا منو بکش تا فرار کنی باشه زود باش اینجوری انتقامتو میگیری
ات:من اینکارو نمیکنم
تهیونگ اسلحشو دستم داد و انگوشتمو رویه ماشه اسلحه گذاشت
ات:من همچین کاری نمیکم
اسلحه رو رویه قلبش گذاشت
ات:نکن ....نه
و دیگه چشمامو بستم صدایه شلیکه اسلحه رو شنیدم
وقتی چشمامو باز کردم تهیونگ رو رویه زمین دیدم که شونش خونی بود



ادامه دارد...........