part 25
part 25
وقتی بیدار شدم ات نبودی زود بلند شدم داشتم میرفتم که چشمم بهش خورد داشت موهاشو شونه میکرد جلوه پنچره وایستاده بود اصلا متوجه من نشد دوباره رفتم سمته حموم یه دوش گرفتم لباسامو پوشیدم
تهیونگ داشت از اوتاق میرفت به من نگاه کرد من داشتم تختو جمو جور میکردم بهش مهل نذاشتم و اونم رفت بعد از چند مین اجوما اومد و برام صبحانه اورد یه خندی کردم و گفتم ممنونم
اونم گفت خواهش میکنم اگه چیزی لازم داشتم بهش بگم بعدش رفت
(در حالی که داشت راه میرفت سمته بیرون میگفت)
تهیونگ:همچیو اماده کردی
کوک:اره همچی امادست
دونگی:اوووووو کیم تهیونگ دوسته بچگیم خوبی
تهیونگ:الکی دروغ نه بفا اون وقتا بچه نبودیم که الان شدیم دوسته بچگی
دونگی: خوب هدیم کو
کوک زد زیره کنده تهیونگ بهش چپ چپ نگاه کرد که دستشو گذاشت رویه دهنش
تهیونگ با اخم گفت تو کجا اینجا کجا
دونگی:خوب پس هدیه کو
تهیونگ به بادیگارد اشاره کرد اونم رفت از ماشین یه اسپابازیه کامیونی اورد داد دسته تهیونگ
تهیونگ:بیا اینم هدیت ما اینجا به بچها از ابنجوری هدیه میدیم
به یمته دونگی پرتش کرد اونم گرفتش
دونگی:تو منو احمق فرس کردی (عصبی)
کوک:نه احمق بودی (خنده)تو با چه فکری میگی اسلحه هارو بده تو دیونیی
تهیونگ:اگه دورو وره خانوادم ببینمت خونت گرده خودته فهمیدی و اقبتت مصله پدرت میشه
دونگی : انتقامه پدرمو از میگیرم هر جوریشده راستی نمیدوم شاید بیام واسیه قهوه
تهیونگ :حتا نگاهشم نکرد و رفت
(تویه ماشین)
کوک: بنظرت میخواد چیکار کنه
تهیونگ: هیچ غلتی نمیتونه بکنه
کوک:راستی این دختر حتا لباس هم نداره بگم براش واسایل بیاره
تهیونگ:اره درست بگو بیارن
ویو ات
چمد تا خدمتکار اومد و اوتاقو تمیز میکردم چندتا هم لباس واسم اوردن و تویه کمد گذاشت یه میزه ارایش هم گذاشتن و لوازم ارایش هم گذاشتن که م/ک اوم و گفت اینجا چه خبره
اجوما:اقا یه جونگکوک گفتن این وسایلو بیاریم
م/ک:اوف از دسته تو کوک این دختره لیاقتشو نداره
ات:برو بیرون از اوتاقم
م/ک:اینحا خونه خودمه هر جایی که دلم بخاد نیمونم تو بیچاره لیاقته یه بالشتو هم نداری چه برسه به اوتاقه تهیونگ
ات:عه پس گورتو گم کن
راه اوفتادم که برم که م/ک از موهام منو گرفت
ات:ولم کن(داد)
م/ک:اگه نکنم چی
منم دیگه تاقت نیاوردم هولش دادم که به میز خرد
کوک از اون طرف زود اومد
کوک : نادر خوبی
تهیونگ: اینجا چه خبره (روبه ات)
ات: من کاری نکردم اون موهامو گرف خیلی هم درد میکرد وقتی موهامو گرفت انگوشتات پر از موهامو شد ببین اگه دروغ میگم دستاشو نگاه
تهیونگ: خاله این چه کاری( عصبی)
م/ک: اون بهم بی احترامی کرد
ات: صبر کن واست همچیو تعریف کنم خوب راستش..
تهیونگ : نه نه نمیخواهم که تعریف کنی الان از حرفات دیونمون میکنی
( ات تویه زهنش)یس خوردی خاله جون
تهیونگ: همه بیرون( داد)
همه رفین بیرون منم میخواستم برم رویه تخت بشینم که تهیونگ دستمو سفت گرفت
ادامه دارد........
وقتی بیدار شدم ات نبودی زود بلند شدم داشتم میرفتم که چشمم بهش خورد داشت موهاشو شونه میکرد جلوه پنچره وایستاده بود اصلا متوجه من نشد دوباره رفتم سمته حموم یه دوش گرفتم لباسامو پوشیدم
تهیونگ داشت از اوتاق میرفت به من نگاه کرد من داشتم تختو جمو جور میکردم بهش مهل نذاشتم و اونم رفت بعد از چند مین اجوما اومد و برام صبحانه اورد یه خندی کردم و گفتم ممنونم
اونم گفت خواهش میکنم اگه چیزی لازم داشتم بهش بگم بعدش رفت
(در حالی که داشت راه میرفت سمته بیرون میگفت)
تهیونگ:همچیو اماده کردی
کوک:اره همچی امادست
دونگی:اوووووو کیم تهیونگ دوسته بچگیم خوبی
تهیونگ:الکی دروغ نه بفا اون وقتا بچه نبودیم که الان شدیم دوسته بچگی
دونگی: خوب هدیم کو
کوک زد زیره کنده تهیونگ بهش چپ چپ نگاه کرد که دستشو گذاشت رویه دهنش
تهیونگ با اخم گفت تو کجا اینجا کجا
دونگی:خوب پس هدیه کو
تهیونگ به بادیگارد اشاره کرد اونم رفت از ماشین یه اسپابازیه کامیونی اورد داد دسته تهیونگ
تهیونگ:بیا اینم هدیت ما اینجا به بچها از ابنجوری هدیه میدیم
به یمته دونگی پرتش کرد اونم گرفتش
دونگی:تو منو احمق فرس کردی (عصبی)
کوک:نه احمق بودی (خنده)تو با چه فکری میگی اسلحه هارو بده تو دیونیی
تهیونگ:اگه دورو وره خانوادم ببینمت خونت گرده خودته فهمیدی و اقبتت مصله پدرت میشه
دونگی : انتقامه پدرمو از میگیرم هر جوریشده راستی نمیدوم شاید بیام واسیه قهوه
تهیونگ :حتا نگاهشم نکرد و رفت
(تویه ماشین)
کوک: بنظرت میخواد چیکار کنه
تهیونگ: هیچ غلتی نمیتونه بکنه
کوک:راستی این دختر حتا لباس هم نداره بگم براش واسایل بیاره
تهیونگ:اره درست بگو بیارن
ویو ات
چمد تا خدمتکار اومد و اوتاقو تمیز میکردم چندتا هم لباس واسم اوردن و تویه کمد گذاشت یه میزه ارایش هم گذاشتن و لوازم ارایش هم گذاشتن که م/ک اوم و گفت اینجا چه خبره
اجوما:اقا یه جونگکوک گفتن این وسایلو بیاریم
م/ک:اوف از دسته تو کوک این دختره لیاقتشو نداره
ات:برو بیرون از اوتاقم
م/ک:اینحا خونه خودمه هر جایی که دلم بخاد نیمونم تو بیچاره لیاقته یه بالشتو هم نداری چه برسه به اوتاقه تهیونگ
ات:عه پس گورتو گم کن
راه اوفتادم که برم که م/ک از موهام منو گرفت
ات:ولم کن(داد)
م/ک:اگه نکنم چی
منم دیگه تاقت نیاوردم هولش دادم که به میز خرد
کوک از اون طرف زود اومد
کوک : نادر خوبی
تهیونگ: اینجا چه خبره (روبه ات)
ات: من کاری نکردم اون موهامو گرف خیلی هم درد میکرد وقتی موهامو گرفت انگوشتات پر از موهامو شد ببین اگه دروغ میگم دستاشو نگاه
تهیونگ: خاله این چه کاری( عصبی)
م/ک: اون بهم بی احترامی کرد
ات: صبر کن واست همچیو تعریف کنم خوب راستش..
تهیونگ : نه نه نمیخواهم که تعریف کنی الان از حرفات دیونمون میکنی
( ات تویه زهنش)یس خوردی خاله جون
تهیونگ: همه بیرون( داد)
همه رفین بیرون منم میخواستم برم رویه تخت بشینم که تهیونگ دستمو سفت گرفت
ادامه دارد........
۷.۱k
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.