part27
part27
ات:تهیونگ.....تهی...تهیو...من چیکار کردم
رفتم و کنارش نشستم و گریه میکردم
تهیونگ اشکاشو پاک کرد و گفت ات گریه نکن
ات: تهیونگ ترو خدا ولم نکن
تهیونگ:من زنمو ول نمیکنم گریه نکن( با بی حالی میگفت)
ات: من بجز تو کسی دیگیو رو ندارم
ویو کوک
وقتی صدایه شلیکه اسلحه رو از اوتاقه تهیونگ شنیدم زود رفتم
وقتی وارده اوتاق شدم تهیونگ که شونش خونی بود اوفتاده بود رویه زمین ات هم نشسته بودی کنارش و گریه میکرد زود رفتم پیشه تهیونگ زود با کمک بادیگاردا بردم رویه تخت
م/ک:تو چیکار کردی روبه ات
بلاخره کارتو کردی ها(گریه)
من حتا به حرفایه م/ک گوشم نمیکردم فقد همش به تهیونگ نگاه میکردم
دکتر اومد و به همه گفت از اوتاق برن بیرون کوک اومد و از شونه هام منو گرفت و بردتم بیرون
م/ک:تو میخواستی بکشیش اره اما نمی تونی اون بیشتر از این حرفاست (با حالته گریه)
کوک:مادر اون خودشم خوب نیست
منم فقد همون صحنه تویه زهنم بود همش
م/ک:ببرینش روبه خدمتکار
من اصلا نمیفهمیدم که اونا منو میبرن فقد به تهیونگ فکر میکردم
کوک:مادر چیکار میکنی (کلافه)
م/ک:تو کارایه من دخالت نکن از همون اولم نباید میذاشتم بیارتش یا باهاش ازدواج کنه
منو انداخت تویه اوتاق و درو قفل کردن همونجا نشستم و به یه گوشه از اوتاق خیره شدم و با خودم گفتم نه نه من اینجوری ازت انتقام نمیگیرم مجازاتتو فقد عشق تعیین میکنه کیم تهیونگ تو نباید اینجوری بمیری (آخرشو با داد گفت)
سلگی :دختره .... بخاطره تو الان تهیونگ داره با مرگ دستو پنجه نرم میکنه
ات:گمشو(آروم گفت)
سلگی:گمشم اونی که گم میشه تویی نه من
دیگه تاقت نیاوردم یه سیلی خوابوندم دمه گوشش
ات:مگه نگفتم گمشو (داد)
سلگی : جوابه اینو بعدن ازت پس میگیرم
وقتی سلگی رفت دوباره همونجا نشستم
ویو سه ساعت بعد
م/ک:خوب حالش چطوره
دکتر:تیر از کناره قلبش رد شده خطر از بیخه گوشش گذشت
کوک:الان چطوره
دکتر:خوبه باید استراحت کنه
ادامه دارد........
ات:تهیونگ.....تهی...تهیو...من چیکار کردم
رفتم و کنارش نشستم و گریه میکردم
تهیونگ اشکاشو پاک کرد و گفت ات گریه نکن
ات: تهیونگ ترو خدا ولم نکن
تهیونگ:من زنمو ول نمیکنم گریه نکن( با بی حالی میگفت)
ات: من بجز تو کسی دیگیو رو ندارم
ویو کوک
وقتی صدایه شلیکه اسلحه رو از اوتاقه تهیونگ شنیدم زود رفتم
وقتی وارده اوتاق شدم تهیونگ که شونش خونی بود اوفتاده بود رویه زمین ات هم نشسته بودی کنارش و گریه میکرد زود رفتم پیشه تهیونگ زود با کمک بادیگاردا بردم رویه تخت
م/ک:تو چیکار کردی روبه ات
بلاخره کارتو کردی ها(گریه)
من حتا به حرفایه م/ک گوشم نمیکردم فقد همش به تهیونگ نگاه میکردم
دکتر اومد و به همه گفت از اوتاق برن بیرون کوک اومد و از شونه هام منو گرفت و بردتم بیرون
م/ک:تو میخواستی بکشیش اره اما نمی تونی اون بیشتر از این حرفاست (با حالته گریه)
کوک:مادر اون خودشم خوب نیست
منم فقد همون صحنه تویه زهنم بود همش
م/ک:ببرینش روبه خدمتکار
من اصلا نمیفهمیدم که اونا منو میبرن فقد به تهیونگ فکر میکردم
کوک:مادر چیکار میکنی (کلافه)
م/ک:تو کارایه من دخالت نکن از همون اولم نباید میذاشتم بیارتش یا باهاش ازدواج کنه
منو انداخت تویه اوتاق و درو قفل کردن همونجا نشستم و به یه گوشه از اوتاق خیره شدم و با خودم گفتم نه نه من اینجوری ازت انتقام نمیگیرم مجازاتتو فقد عشق تعیین میکنه کیم تهیونگ تو نباید اینجوری بمیری (آخرشو با داد گفت)
سلگی :دختره .... بخاطره تو الان تهیونگ داره با مرگ دستو پنجه نرم میکنه
ات:گمشو(آروم گفت)
سلگی:گمشم اونی که گم میشه تویی نه من
دیگه تاقت نیاوردم یه سیلی خوابوندم دمه گوشش
ات:مگه نگفتم گمشو (داد)
سلگی : جوابه اینو بعدن ازت پس میگیرم
وقتی سلگی رفت دوباره همونجا نشستم
ویو سه ساعت بعد
م/ک:خوب حالش چطوره
دکتر:تیر از کناره قلبش رد شده خطر از بیخه گوشش گذشت
کوک:الان چطوره
دکتر:خوبه باید استراحت کنه
ادامه دارد........
۸.۸k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.